نادر نادرپور:اسبی در آفتاب دلم شیهه می کشد اسبی که یال او
❈۱❈
اسبی در آفتاب دلم شیهه می کشد
اسبی که یال او
الیاف کهربایی نور است در طلوع
نعلش ، هلال سیمین در آتش شفق
❈۲❈
بانگش ندای زندگی و نعره ی هلاک
از پشت ، دختری است فروهشته گیسوان
رویش به سوی آینه ی گرد آفتاب
پشتش به سوی من
❈۳❈
نزد من از برهنگی خویش ، شرمنک
خورشید بر برهنگی دخترانه اش
می تابد آنچنان که چراغی در آبگیر
یا آنچنان که نوری در برگ های تک
❈۴❈
سم می زند به خاک
صد ها نشان مادگی از ضربه ی سمش
چون دانه های گندم ، از خاک می دمد
در گندمش ، دو پاره ی خاک و بهشت پاک
❈۵❈
در جستجوی دانه ی شیرین گندمش
چون خوشه ای جدا شدم از ساقه ی دمش
افتادم از بهشت دل آسودگی به خاک
کنون ، بهشت خود را از دست داده ام
❈۶❈
با او ، دو باره از شکم خاک زاده ام
این اسب بی عنان
زینی به پشت دارد از چرم آسمان
چرمی که من بریده و بر او نهاده ام
❈۷❈
او ، رو به آفتاب سحر شیهه می کشد
من ، چون سکوت ، در دل شب ایستاده ام
کامنت ها