نادر نادرپور:تو وقتی که دور از منستی خیال تو از خلوت من
❈۱❈
تو وقتی که دور از منستی
خیال تو از خلوت من
ازین شامگاه زمستانی غربت من
مرا می برد تا دیاری
❈۲❈
که در آن طلوعی طلایی است آری
طنین قدم های تو در دل شب
تپش های قلبی است در آستان تولد
عبور درختی ز مرز شکفتن
❈۳❈
تو چون در شب تیره ، رخ می نمایی
دری بر من از روشنی می گشایی
تو چون می نشینی مرا می ربایی
تو وقتی که پیش منستی
❈۴❈
چراغی پس چهره داری
چراغی که خط های پنهانی گونه ات را
چو رگ های برگی جوان ، می نماید
تو وقتی که پیش منستی
❈۵❈
فروغی در اعماق شب می درخشد
نسیمی در اقصای شب می سراید
تو وقتی که پیش منستی
زمین ، زیر پایم نمی لرزد آری
❈۶❈
زمین ، استوار است و آفاق ، روشن
تو وقتی که پیش منستی
بهار است و ، خورشید و ، آیینه و ، من
تو چون جامه برگیری از پیکر خود
❈۷❈
سراپای آیینه ، چشمی است حیران
که در او ، تو چون مردمک ، بی قراری
فراموش بادا ترا عزم رفتن
اگر چند ، چون روی برتابی از خلوت من
❈۸❈
صدای تو می اید از دوردستان
در آغوش شب ، پیکر آبشاری
تو وقتی که دور از منستی
خیال تو از شامگاه زمستانی غربت من
❈۹❈
مرا می برد تا دیاری
که در آن طلوعی طلایی است ،آری
تو ، روح بهاری
کامنت ها