نادر نادرپور:مشتی شکوفه را بر آب ریختم
❈۱❈
مشتی شکوفه را
بر آب ریختم
یک آسمان ستاره پدید آمد
پس ، زورقی به کوچکی دست
❈۲❈
از کاغذی به نازکی برگ ساختم
وز موم ناخدایی کوچکتر از خدا
بر آن گماشتم
او زورق مرا
❈۳❈
با خود به دور برد
تا آن شکوفه ها
تا آن ستاره ها
تا آن جزیره های پر از عطر و نور برد
❈۴❈
نزدیک هر کدام ، زمانی درنگ کرد
گفتی که با یکایک آن جمع ، آشناست
آنگاه بادی از افق باختر وزید
زورق ، حباب وار ، نگونسار شد بر آب
❈۵❈
وان ناخدا ، عنان به کف موج ها سپرد
کنون ، جهان کوچک من خالی از خداست
کامنت ها