نادر نادرپور:آه ای زلال گرم ای روح آفتاب
❈۱❈
آه ای زلال گرم
ای روح آفتاب
ای جوهر تجلی الماس و آینه
ای آهن گداخته ، ای آتش مذاب
❈۲❈
از دگمه های مخملی سینه های نرم
رفتار کودکانه ی خود را مکن دریغ
بگذار تا دهان تر شیرخوار تو
زان دگمه ها بنوشند شیر بلوغ را
❈۳❈
آنگاه ، با لبان کف آلوده بستر
از سینه های شسته ، لعاب فروغ را
بگذار تا خشونت دیوانه وار تو
چنگ افکند به منحنی لخت شانه ها
❈۴❈
باشد که نیش ناخن تیزت به جا نهد
بر شانه های سرخ تر از مس ، نشانه ها
بگذار تا در افکند از لرزه مورمور
سر پنجه ات به طاسک لغزان گوشتین
❈۵❈
بگذار تا نوازش انگشت های تو
جاری شود ز ساق فروهشته برزمین
بگذار تا رسوخ کند موج های تو
در لانه ای که پونه در او هست و مار نیست
❈۶❈
وانگه بر آن دو قرص بلورین فروتند
ابریشمی که هیچ در او پود و تار نیست
بگذار تا که شیطنت کودکانه ات
چندان شود که دست به زلف زنان زند
❈۷❈
هر طره را به گرد گلویی در افکند
تنگ آنچنان کشد که نفس نیز بشکند
تا سر فرو برند پری پیکران در آب
تا لاشه های خیس بگندد در آفتاب
❈۸❈
آه ای زلال گرم
ای آتش مذاب
کامنت ها