نادر نادرپور: برف خیال تو در دست های دوستی من
❈۱❈
برف خیال تو
در دست های دوستی من
بیش از دمی نماند
ای روح برفپوش زمستان
❈۲❈
پنداشتم که پیک بهاری
پیراهنت به پاکی صبح شکوفه هاست
پنداشتم که می رسی از راه
فرخنده تر ز معنی الهام
❈۳❈
در لفظ زندگانی من ، خانه می کنی
پنداشتم که رجعت سالی
از بعد چهار فصل
با بعثت خجسته ی خورشید
❈۴❈
در شام جاهلیت یلدا
اما ،تو فصل پنجم عمر دوباره ای
ای روح سردمهر زمستان
دیگر از آن طلوع طلایی چه مانده است
❈۵❈
جز این غروب زرد ؟
روز خوشی که دیدم ایا به خواب بود ؟
شب با هزار چشم
خندد به من که : خواب خوشی بود روز تو
❈۶❈
روزی که شمع مرده در آن ، آفتاب بود
کامنت ها