نادر نادرپور:شب ها که روی بالکن کوچک سپیدم می غلتم
❈۱❈
شب ها که روی بالکن کوچک
سپیدم می غلتم
در چشم آسمان چه سیاه است
گاهی ، ستارگان پرکنده
❈۲❈
این پشه های فسفری شب
نیش بلند و نازکشان را
در ریشه های چشمم می کارند
وز زهر نیش این پشگان در من
❈۳❈
اندیشه های سرخ ورم کرده
چون دانه های آبله می خارند
حس می کنم که بالکن کوچک
بر هیچ پایه تکیه ندارد
❈۴❈
چون زورقی بر آب ، روان است
دستم ز نرده های فلزیش
سرمای نیستی را می نوشد
آنگه ، شقیقه ام را بر نرده می نهم
❈۵❈
حس می کنم که زورق من ، زان پس
بر موج های خواب ، روان است
در خواب ، نرده ، لوله ی سرد طپانچه است
این لوله ، چشم دارد چشمی به رنگ سرب
❈۶❈
در چشم لوله می نگرم حیران
می کوشم
تا دست دیگرم را
دستی که از طپانچه ، گرانبار نیست
❈۷❈
سوی سپهر تیره برآرم
زانجا ، ستاره ای را بردارم
وان را بسان مردمکی زنده
در چشم خشک لوله گذارم
❈۸❈
اما نمی توانم
ناگاه
دستی که از طپانچه گرانبار است
گوی ستاره ای را
❈۹❈
در زیر انحنای سرانگشتش
احساس می کند
وان گوی ، با اشاره ی انگشت
از جای خویش ، لختی می جنبد
❈۱۰❈
تیر شهابی از افق مویم
در آسمان خالی ، پرواز می کند
من در میان ظلمت ، خاموش می شوم
اما هنوز ، بالکن کوچک
❈۱۱❈
با نرده های سرد فلزینش
چون زورقی بر آب ، روان است
کامنت ها