نادر نادرپور:بوته ی خشکیده ام ز بوسه ی خورشید غنچه ی مرگم که عطر زندگیم نیست
❈۱❈
بوته ی خشکیده ام ز بوسه ی خورشید
غنچه ی مرگم که عطر زندگیم نیست
بنده ی پیرم که از نهیب حوادث
راه رهایی ز دام بندگیم نیست
❈۲❈
تار پر از ناله ام، به زخمه مکوبم
رنجه مدارم ازین شکنجه ، خدا را
برده ی پیرم که برده ام همه بر دوش
❈۳❈
ناله کنان ، تخته سنگ های بلا را
ناله ی من رخنه کند به دل سنگ
ناخن من لطمه کی زند به تن کوه
❈۴❈
چنگ تهی مانده ام که زخمه ی تقدیر
پر کندم از هزار نغمه ی اندوه
اشک فریبم ، نه اشک شادی و ماتم
❈۵❈
اشک گناهم ، نه اشکی پاکی و پرهیز
ای غم شیرین ! مرا به خویش میالای
ای دل غمگین ! مرا به خویش میاویز
❈۶❈
قطب زمینم که آفتاب نبینم
شام خزانم که جز ملال ندانم
باد سیاهم که چون ز راه درایم
غیر غبارت به دیدگان نشانم
❈۷❈
بار خدایا ! نشاط زندگیم نیست
گرچه دلم بارها ز مرگ هراسید
ای همه مردم ! مرا چنانکه منستم
❈۸❈
باز ببینید و باز هم نشناسید
کامنت ها