نادر نادرپور: آن شب ، زمین سوخته می نوشید آب از گلوی تشنه ی نودانها
❈۱❈
آن شب ، زمین سوخته می نوشید
آب از گلوی تشنه ی نودانها
وز کوچه ها به گوش نمی آمد
جز هایهای زاری بارانها
❈۲❈
بر لوح آسمان مسین می ریخت
طرح کلاغ پر زده ای از بام
پلک ستاره ها همه بر هم بود
❈۳❈
چشم سیاه پنجره ها ، آرام
من در اتاق کوچک او بودم
بر گردنم حمایل بازویش
❈۴❈
در هر نفس ، مشام مرا می سوخت
عطر بهار تازه ی گیسویش
آن شب ، دلی گرفته تر از شب داشت
❈۵❈
چشمش در آرزوی چراغی بود
آن شب ، نسیم بی سر و سامان را
گویی ز عشق رفته ، سراغی بود
❈۶❈
بر شیشه های پنجره می لغزید
رگبار قطره های گل اندوده
بر شیشه های دیده ی او می ریخت
باران اشک های غم آلوده
❈۷❈
می خواند و می گریست به دلتنگی
وز آنچه کرده بود ، پشیمان بود
از نیش یادها جگرش می سوخت
❈۸❈
وین درد را نه چاره ، نه درمان بود
س امشب دلم گرفته تر از ابر است
چشمم در آرزوی چراغی نیست
❈۹❈
دانم که در چنین شب نافرجام
کس را از آنکه رفته ، سراغی نیست
در این اتاق کوچک دربسته
❈۱۰❈
می افشرم به سینه خیالش را
بیهوده در دلی که پشیمان است
می پروردم امید وصالش را
❈۱۱❈
امشب ، زمین سوخته می نوشد
آب از گلوی تشنه ی نودانها
وز کوچه ها به گوش نمی اید
جز هایهای زاری بارانها
کامنت ها