نادر نادرپور:در قلب گرمسیر نیمروز خوش
❈۱❈
در قلب گرمسیر
نیمروز خوش
از آرزوهای آخر اسفند ماه بود
خورشید خنده روی ، پس از گریه های ابر
❈۲❈
بر شاخه ها غبار طلایی فشانده بود
باد تر بهار
بوی غبار خشک بیابان تشنه داشت
بازوی شاخه ها
❈۳❈
چون بازوان لخت سیاهان زورمند
در روشنی به روغن باران سرشته بود
چابک تر از نسیم ، دو گنجشک خردسال
از لانه پر زدند
❈۴❈
هرگز خبر ز لطف بهاران نداشتند
زیرا که نوبهار نخستین عمرشان
از راه دوردست سفر تازه می رسید
در چشمشان بهار و جهان ، هر دو تازه بود
❈۵❈
بر شاخه ی درخت نشستند و آفتاب
بر بالشان چکید
خون بهار در رگ مویین برگ ها
پر شور می دوید
❈۶❈
در زیر پای نازک و حساس جوجه ها
نبض جوان شاخه ی تبدار می تپید
ناگاه ، زیر پنجه ی آنان ، جوانه ای
چون کورکی درشت به بازوی شاخسار
❈۷❈
جوشید و پخته گشت و سر از پوست برکشید
از لرزه ای که در تن آن شاخه اوفتاد
گنجشک های خرد
چون خفته ای که زلزله آواره اش کند
❈۸❈
ترسان گریختند
وز بیم آنکه بر تن هر یک زیان رسد
از هم گسیختند
اما دوباره سایه بر آن شاخه ریختند
❈۹❈
زیرا همان دمی که کف پای هر دو را
نیش جوانه سوخت
در قلب هر دو ، عشق نخستین ، جوانه زد
اندام هر دو را تب گرمی فراگرفت
❈۱۰❈
هر لحظه از حرارت تب ، تشنه تر شدند
در جستجوی قطره ی آبی شتافتند
اما نیافتند
زیرا که اشک ابر به پایان رسیده بود
❈۱۱❈
زیرا که آفتاب ، زمین را مکیده بود
بر غده ی برآمده ی شاخه ای کهن
یک قطره برق زد
منقار جوجه ها به تکان آمد از نشاط
❈۱۲❈
رفتند تا که قطره ی شیرین آب را
در چینه دان تشنه ی خود جابه جا کنند
اما هنوز کام و دهان تر نساخته
آن قطره از میان دو منقارشان چکید
❈۱۳❈
وان جوجه های خرد
دنبال قطره ای که فرو ریخت پر زدند
تا بالشان به خاک و به خاشاک ، سوده شد
اما دگر چه سود که آن قطره ی زلال
❈۱۴❈
چون گوهری به دست بلورین آفتاب
در دم ربوده شد
در نیمروزهای تب آلوده ی بهار
وقتی که آفتاب
❈۱۵❈
پاشد به شانه های تر شاخه ها غبار
جز در لهیب تشنگی خود ندیده اند
در جستجوی قطره ی آبی ز لانه ها
پر می زنند و روی به هر سوی می کنند
❈۱۶❈
اما همیشه تشنه تر از آنچه بوده اند
همراه شب ، به لانه خود ، روی می کنند
کامنت ها