نادر نادرپور:دلت آن روز از من ناگهان رنجید نشان رنجش از چشمت هویدا بود
❈۱❈
دلت آن روز از من ناگهان رنجید
نشان رنجش از چشمت هویدا بود
بلور آسمان گرد ملالی داشت
ملالش در صفای آب پیدا بود
❈۲❈
تو می رفتی و خورشید شبانگاهی
به دنبال تو عالم را رها می کرد
تو می رفتی و خوناب سرشک من
❈۳❈
شفق را با غم من آشنا می کرد
دل من در پی ات چون سایه ای گمراه
تن از دیوانگی در خاک می مالید
❈۴❈
علف ها همچو رگ های دل تنگم
به زیر پای تو از درد می نالید
لبم از شوری تند عرق می سوخت
❈۵❈
نم اشکم چو آب از سنگ می جوشید
وجودم بی تو از خود رویگردان بود
به جان قتل خویش می کوشید
❈۶❈
میان بوته های کنگر وحشی
نشستم تا بجویم جای پایت را
به باد بی غم صحرا سپردم گوش
که شاید بشنوم از او صدایت را
❈۷❈
چو از این جستجو درمانده تر گشتم
برآوردم ز دل فریاد : شهلا کو ؟
صفیرم در فضای بیکران گم شد
❈۸❈
طنین آن جوابم داد : شهلا کو ؟
کامنت ها