نادر نادرپور:در دل ظلمت شب ، دیوی است که به من بسته نگاهش را
❈۱❈
در دل ظلمت شب ، دیوی است
که به من بسته نگاهش را
بینم از چک لب سرخش
برق دندان سیاهش را
❈۲❈
دهنش برکه ی بدبویی است
که در او خون و لجن مرده ست
چشم قی کرده ی او گویی
❈۳❈
از غضب ، کف به لب آورده ست
بدنش از خزه پوشیده
همچو سنگی به لب مرداب
❈۴❈
پنجه اش چون تنه ی خرچنگ
خفته در روشنی مهتاب
نفسش چون نفس افعی
❈۵❈
می زند شعله به موی من
ناگهان می ترکد از خشم
می دود خیره به سوی من
❈۶❈
می فشارد کمرم را چون تن خرگوش
استخوان های مرا می شکند خاموش
می مکد خون گلوی من
می دواند نفس شومش
❈۷❈
در تنم تشنگی تب را
ناله ی گرم گلوگیرم
می شکافد جگر شب را
❈۸❈
زیر چنگال سیاه او
می روم نعره زنان از هوش
لحظه ای بعد ، جهان خالی است
آسمان ها همگی خاموش
❈۹❈
ماه ، بالای سرم مرده ست
ابر پیچیده بر او کرباس
سینه ام از تپش افتاده ست
❈۱۰❈
خالی از واهمه و وسواس
نم نمک می چکد از روزن
در گلویم نمک مهتاب
❈۱۱❈
آن طرف ، در قفس ساعت
می دود عقربه ی شب تاب
کامنت ها