نادر نادرپور:دریا به روی سینه ی ساحل خزیده مست در بازوان فشرده تنی کامیاب را
❈۱❈
دریا به روی سینه ی ساحل خزیده مست
در بازوان فشرده تنی کامیاب را
بر ماسه های نرم طلایی چکیده ماه
پر کرده جای پای تر آفتاب را
❈۲❈
در کلبه ای که بر سر انبوه ماسه ها
می لرزد از هراس فرو ریختن هنوز
مردی به یاد زورق خویش است و در خیال
❈۳❈
با ماهیان به کار در آویختن هنوز
او می رود که زیر بخار سیاه شب
آنجا که چشم کس نشناسد کرانه را
❈۴❈
تور درشت خویش سراسر بگسترد
تا برکشد ز موج ، شکار شبانه را
بدرود می کند نفسی چند با زنش
❈۵❈
زن ، گرم گرم بر دل خود می فشاردش
این شیر دل زنی است که او در شب دراز
تنها درون کلبه ی خود می گذاردش
❈۶❈
اشک از شکاف دیده ی زن جوش می زند
مرد از هجوم گریه به شب می برد پناه
بازوی زن به بازوی در تکیه می کند
مرد از درون کلبه قدم می نهد به راه
❈۷❈
دنبال مرد ، سایه ی درهم شکسته اش
بر ماسه های سوخته چون لکه ی تری است
اما زنش ز سایه ی او برگرفته چشم
❈۸❈
زیرا کسی که می رسد از راه ، دیگری است
شب می رسد به نیمه و رو می کند به صبح
در کلبه جز صدای نفس های شاد نیست
❈۹❈
زورق نشین هنوز در آغوش آب هاست
بیمش ز نعره های خروشان باد نیست
لختی دگر سپیده دمیده ست و از نسیم
❈۱۰❈
دریا شنیده بوی خوش آفتاب را
مردی درون کلبه ی صیاد ، خفته مست
در بازوان فشرده زنی کامیاب را
کامنت ها