نادر نادرپور:من بی خبر به راه سفر پا گذاشتم آگاهی از نیاز عزیزان نداشتم
❈۱❈
من بی خبر به راه سفر پا گذاشتم
آگاهی از نیاز عزیزان نداشتم
در کوره راه های تهی می شتافتم
چون سوسمار مست به دنبال آفتاب
❈۲❈
در زیر پنجه های ترم ، ریگ های خشک
فریاد می زدند که ما تشنه ایم ، آب
شرمنده می گذشتم و آبی نداشتم
در زیر روشنایی لیمویی غروب
❈۳❈
از خواب نیمروزی ، بیدار می شدم
از گوشوار نقره ای ماه می پرید
برق ستاره ای
مرغابیان وحشی فریاد می زدند
❈۴❈
پس آن ستاره کو ؟
من جز نگاه خویش جوابی نداشتم
در شهر ناشناخته ای پرسه می زدم
دیوارهای شهر مرا می شناختند
❈۵❈
اما ز آشنایی خود دم نمی زدند
گوی نقاب ترس به رخساره داشتند
من جز سکوت خویش ، نقابی نداشتم
ای ریگ های تشنه ی خورشید سوخته
❈۶❈
این بار اگر به سوی شما رخت برکشم
از چشمه های آب روان مژده می دهم
ای کاروان وحشی مرغابیان شب
این بار اگر نگاه به سوی شما کنم
❈۷❈
از کوکب سپیده دمان مژده می دهم
ای قامت خمیده ی دیوارهای شهر
این بار اگر به خلوت راز شما رسم
از روزگار امن و امان مژده می دهم
❈۸❈
من با امید مهر شما زنده ام هنوز
پیوند آشنایی ما ناگسسته باد
گر فارغ از خیال شما زندگی کنم
چشمم بر آفتاب و بر آفاق ، بسته باد
❈۹❈
کامنت ها