نادر نادرپور: من آن سنگ مغرور ساحل نشینم که می ران از خویشتن موج ها را
❈۱❈
من آن سنگ مغرور ساحل نشینم
که می ران از خویشتن موج ها را
خموشم ، ولی در کف آماده دارم
کلاف پریشان صد ها صدا را
❈۲❈
چنان سهمنکم که از هیبت من
نیایند سگماهیان در پناهم
چنان تیز چشمم که زاغان وحشی
❈۳❈
حذر می کنند از گزند نگاهم
چنان تند خشمم که هنگام بازی
نریزند مرغابیان سایه بر من
❈۴❈
مبادا که خواب من آشفته گردد
لهیب غضب برکشد شعله در من
نپوشاندم جامه پرداز دریا
❈۵❈
از آن پیرهن های نرم حریرش
از آن مخمل خواب و بیدار سبزش
از آن اطلس روشنایی پذیرش
❈۶❈
صدف ها و کف ها و شن های ساحل
به مرداب رو می نهند از هراسم
من آن سنگم آن سنگ ، آن سنگ تنها
که هم آشنایم ، که هم ناشناسم
❈۷❈
غبار مرا گرچه دریا بشوید
ولی زنگ غم دارد آیینه ی من
مرا سنگ خوانند و دریا نداند
❈۸❈
که چون شیشه ، قلبی است در سینه ی من
کامنت ها