نادر نادرپور:آسمان بی ماه بود آن شب بغض باران در گلویش بود
❈۱❈
آسمان بی ماه بود آن شب
بغض باران در گلویش بود
ناودان با خویش نجوا داشت
کوچه گرم از گفتگویش بود
❈۲❈
باد در شهر تهی می ریخت
بوی شب های بیابان را
تک چراغی خال می کوبید
❈۳❈
گونه ی خیس خیابان را
من تهی بودم ، تهی از خویش
من پر از اندوه او بودم
❈۴❈
با خیال دور و نزدیکش
همچنان در گفتگو بودم
دیدم از حسرت فرولغزید
❈۵❈
اشک بر سیمای غمناکش
روزهای رفته را دیدم
در فضای چشم نمناکش
❈۶❈
کوچه ی میعاد ما ، هر شب
چون رگی از خون ما پر بود
خنده ها طعمی گوارا داشت
بوسه ها گرم و نفس بر بود
❈۷❈
بوی باران خورده ی دیوار
پلک سنگین مرا می بست
عطر زلفش در هوا می گشت
❈۸❈
تا به بوی خاک می پیوست
ناگه از رفتن فرو می ماند
تن چو پیچک بر تنم می دوخت
❈۹❈
تا از آن مستی به هوش آیم
بوسه لب های مرا می سوخت
راستی ای مونس دیرین
❈۱۰❈
یاد از آن شب ها که می دانی
کوچه های پیج پیج شهر
روزهای سرد بارانی
❈۱۱❈
آسمان ، امشب ندارد ماه
بغض باران در گلوی اوست
ناودان با خویش در نجواست
کوچه گرم از گفتگوی اوست
کامنت ها