نادر نادرپور:در بیابان فراخی که از آن می گذرم پای سنگین کسی در دل شب
❈۱❈
در بیابان فراخی که از آن می گذرم
پای سنگین کسی در دل شب
با من و سایه ی من همسفر است
چون هراسان به عقب می نگرم
❈۲❈
هیچ کس نیست به جز باد و درخت
که یکی مست ویکی بی خبر است
خاطر آشفته ز خود می پرسم
که اگر همره من شیطان نیست
❈۳❈
کیست پس این که نهان از نظر است ؟
پاسخی نیست ، بیابان خالی است
کوه در پشت درختان ، تنهاست
و آنچه من می شنوم
❈۴❈
بانگ سنگین قدم های کسی است
که به من از همه نزدیکتر است
چشم من دیگر بار
در تکاپوی شناسای او
❈۵❈
نگهی سوی قفا می فکند
ماه در قعر افق
چون نقابی است که خورشید به صورت زده است
تا مگر در دل شب ، رهزنی آغاز کند
❈۶❈
من به خود می گویم
این همان است که شب ها با من </
br> سوی پایان جهان ، رهسپر است آه ای سایه ی افتاده به خاک
گر به هنگام درخشیدن صبح
❈۷❈
همچنان همقدم من باشی
جای پاهای هزاران شب را
با نقوش قدم صدها روز
بر زمین خواهی دید
❈۸❈
وین اشارات تو را خواهد گفت
کاین وجودی که ز بانگ قدمش می ترسی
مرگ در قالب روزی دگر است
کامنت ها