نادر نادرپور: مردی که راز آفرینش را در تیشه ی خارا شکاف خود نهان می دید
❈۱❈
مردی که راز آفرینش را
در تیشه ی خارا شکاف خود نهان می دید
مردی که داوود پیمبر را پس از مردن
در مرمری بیجان حیاتی جاودان بخشید
❈۲❈
می گفت : ای یاران
تندیس ها در سنگ پنهانند
من ، لایه های زائد بی شکل مرمر را
با ضربه های تیشه ام ، از گرد هر تندیس
❈۳❈
بر خاک می ریزم که تا او را عیان سازم
آری ، من تندیسگر جانانه می کوشم
تا پرده از آن پیکر پنهان براندازم
زیرا که در چشمت خیال من
❈۴❈
تندیس ها از پشت مرمر ها نمایانند
کنون که من الفاظ آن پیر توان را
در خاطر خود باز می یابم
پیکر تراش دیگری را نیز می بینم
❈۵❈
کز آسمان با ضربه های تیشه ی جادو
ذرات اندام مرا بر خاک می ریزد
تا آن هیولای کریه استخوانی را
از ژرفنای من برون آرد
❈۶❈
وان را بسان شاهکاری کوچک و گمنان
در گوشه ای از کارگاه خویش بگذارد
چهره پرداز هراس انگیز
مانند آن پیکر تراش پیر ، می گوید
❈۷❈
ای آدمیزادان ! شما را در تن خاکی
دشمن به جای دوست ، پنهان است
من ، لایه های زاید اندامتان را دور می ریزم
ا دشمن پنهان ، عیان گردد
❈۸❈
او ، از نخستین لحظه ی هستی
همزاد انسان است
کامنت ها