گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

نادر نادرپور:در بامدادانی که بوی خردسالی داشت قتی که خورشید جوان از کوه می آمد

❈۱❈
در بامدادانی که بوی خردسالی داشت قتی که خورشید جوان از کوه می آمد
من ، کودکی بودم که با اندیشه ای بیدار می دیدمش در روستایی خشتی و خاکی
❈۲❈
وقتی که او ، کاشانه ها را نور می بخشید من هم ،‌ شتابان در مسیر او
با مشتی از گل ، خانه ای بنیاد می کردم چرکین تر و ناچیز تر از لانه ی مرغان
❈۳❈
اما بسان نغمه ی آنان : پر از پاکی وقتی که او گرمای ظهرش را
بر خانه ی طفلانه ی نوساز من می ریخت تا بام و دیوار ترش را خشک گرداند
❈۴❈
من پیغمبر از نیشخند او ن خانه را نزد حریفان کاخ می خواندم
وز جایگاهی برتر از عرش خداوندی خود را فزون می دیدم از معمار افلاکی
❈۵❈
آنگاه با چشمی که مشتاق تماشا بود آنقدر بر معماری خود خیره می ماندم
تا عابری با گام مستانه پامال می کردمش به بیبکی
❈۶❈
اندوه ویران گشتنش همواره با من بود اما جوانی چون به جنگ کودکی برخاست
من ، بازی طفلانه ی خود را رها کردم یکباره ، از آن خانه های کوچک و کوتاه
❈۷❈
دل کندم و ، با خشتهای خام اندیشه کاخی گران در گوشه ی ذهنم بنا کردم
معماری ام را ماندنی پنداشتم ، لیکن در این گمان ، از فرط خود بینی ، خطا کردم
❈۸❈
زیرا که آن کاخ بلند استوار من چون خانه ی خردی که از خشت ورق سازند
با سرعت ناگفتنی از هم فرو پاشید گویی که تقدیر از نخستین روز
❈۹❈
با آنچه من می ساختم ، بیهوده دمشن بود مروز در صبح کهنسالی
دیدم که زیر آسمان تیره ی مغرب خشم زمین جوشید و طغیان کرد
❈۱۰❈
طوفان بی رحمی که از دیدار اقیانوس بر می گشت در راه خود : آب و درخت و روشنایی را
با خاک یکسان کرد آهنگ دور حمله اش بر ساحل نزدیک
❈۱۱❈
دریا و گیسوی درازش را پریشان کرد تنها در آن هنگامه ، من بودم که دانستم
کز او مرا اندک هراسی در سرا پا نیست زیرا که در اقلیم ویران وجود من
❈۱۲❈
جایی که آبادش توانم گفت ، پیدا نیست آن خانه های کوچک طفلانه در هم ریخت
وان کاخ پندار جوانی از میان برخاست من رفته و اینده را یک سر تهی دیدم
❈۱۳❈
نک برون را چون درون ویرانه می بینم هر چند می دانم که هنگام تماشا نیست
با خویش می گویم که ای آواره تر از باد ای آنکه از ویران شدن ، دیگر نمی ترسی
❈۱۴❈
ای کاش ، خاک غربتت جای نشستن بود

فایل صوتی زمین و زمان کاخ کاغذین

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها