نادر نادرپور:کسی هست پنهان و پوشیده در من که هر بامدادان و هر شامگاهان
❈۱❈
کسی هست پنهان و پوشیده در من
که هر بامدادان و هر شامگاهان
به نفرین من می گشاید زبان را
مرا قاتل روز و شب می شمارد
❈۲❈
وزین رو پس از مرگ خونین آن دو
به من با سر انگشت تهدید و تهمت
نشان می دهد سرخی آسمان را
سرانجام در گوش من می خروشد
❈۳❈
که ای ناجوانمرد حکم از که داری ؟
که در خاک و خون می کشی این و آن را
من از تهمتش غم ندارم ، ولی او
درون مرا زین سخن می خراشد
❈۴❈
که ای پیر ، ای پیر خاکسترین مو
به یاد آور امروز ، در خاک مغرب
خردی خویش در خاوران را
تو بودی که از کودکی تا کهولت
❈۵❈
به قتل شب و روز ، بستی میان را
تو از نسل اعراب صحرانشینی
که در اوج تاریکی جاهلیت
به خون می سرشتند ریگ روان را
❈۶❈
تن دختران را از آغوش مادر
ه گور فنا می سپردند یکسر
که تا آن شکمباره ی بی ترحم
فروبندد از فرط لذت دهان را
❈۷❈
ن از خشم بر می فروزم که : بس کن
من از مرز و بومی کلام آفرینم
که لحن مسیحایی شاعرانش
تن مرده را روح می بخشد از نو
❈۸❈
جوان می کند پیر افسرده جان را
صدا ، پاسخم می دهد با درشتی
که : گر این چنین است ، ای مرد غافل
چرا سال ها زنده در گور کردی
❈۹❈
شب و روز را ، این دو طفل زمان را ؟
ور از جاهلیت نشانی نبودت
چرا ، چون بیابان نوردان وحشی
به خاک سیه کوفتی روزها را
❈۱۰❈
به خون سحر غسل دادی شبان را ؟
چرا در دل شوره زاران غربت
پیاپی به گور بطالت سپردی
پس از کشتن نوبهاران خزان را ؟
❈۱۱❈
من این گفته ها را جوابی نگویم
مگر آنکه یک روز در پیش داور
ز دل بر زبان آوردم داستان را
بدو گویم : آری کسی هست در من
❈۱۲❈
که از وحشت تلخ در خاک خفتن
طلب می کنی هستی جاودان را
ولی چون بدین آرزو ره ندارد
به جای یقین می نشاند گمان را
❈۱۳❈
مرا قاتلی سنگدل می شمارد
که جان شب و روز را می ستانم
تو گویی که در پشت این کینه جویی
نهان می کند وحشتی بیکران را
❈۱۴❈
خدایا ! اگر نیکخواه منستی
مرا از کمند کلاهش رها کن
سپس ، ایمن از طعنه ی او
به من بازگردان امید و امان را
❈۱۵❈
وگر رفته را زنده در گور کردم
به حالم ببخشای ، اما ازین پس
به من روح عیسای مریم عطا کن
که عمری دگرباره بخشم جهان را
❈۱۶❈
کامنت ها