نادر نادرپور:اگر سرچشمه های اشک عالم را به من بخشند و یا ابری به پهنای زمین در من فرود اید
❈۱❈
اگر سرچشمه های اشک عالم را به من بخشند
و یا ابری به پهنای زمین در من فرود اید
اگر آن اشک سیل آسا
ره پنهانی دل را به سوی دیده بگشاید
❈۲❈
لهیب درد خاموش مرا تسکین نخواهد داد
م تلخ مرا از خاطرم بیرون نخواهد برد
مگر مرگ اید و راه فراموشیم بنماید
من از داروی شور اشک در شب های بیداری
❈۳❈
چه امیدی به غیر از این توانم داشت
که درد تازه ای بر دردهای من نیفزاید
چنان گمگشته در خویشم ک هیچم رهنمایی نیست
چنان برکنده از خاکم که از من ، نقش پایی نیست
چنان برکنده از خاکم که از من ، نقش پایی نیست
نسیمم از دیار خویشتن بویی نمی آرد
در اقلیم غریبانم ، نسیم آشنایی نیست
❈۴❈
اگر بانگ خروسم در طلوع کودکی خوش بود
شب عمر مرا از هیچ سو دیگر صدایی نیست
چه غم مرا از هیچ سو دیگر صدایی نیست
چه غم گر چلچراغ ماه ، بزمم را نیاراید
❈۵❈
شبی دارم که در آفاق تاریکش
تمام روشنایی ها فرو مرده ست
ختان را ، سکوت مرگ ، در خوابی گران برده ست
من اما در میان خفتگان ، آن پیر بی خوابم
که در دستش ، کتاب کهنه ی هستی ورق خورده ست
و خوابی نیست تا این خسته را از خویش برباید
و خوابی نیست تا این خسته را از خویش برباید
❈۶❈
کجایی ای دیار دور ، ای گهواره ی دیرین
که از نو ، تن به آغوشت سپارم در دل شب ها
به لالای نسیمت کودک آسا دیده بر بندم
به فریاد خروست دیده بردارم ز کوکب ها
❈۷❈
سپس ، صبح تو را بینم که از بطن سحر زاید
دیار دور من ای خاک بی همتای یزدانی
خیالت در سر زردشت ومهرت در دل مانی
ترا ویران نخواهد ساخت فرمان تبهکاران
❈۸❈
ترا در خود نخواهد سوخت آتش های شیطانی
اگر من تلخ می گریم چه غم زیرا تو می خندی
و گر من زود می میرم ، چه غم زیرا تو می مانی
بمان ! تا دوست یا دشمن ، تو را همواره بستاید
بمان ! تا دوست یا دشمن ، تو را همواره بستاید
کامنت ها