نادر نادرپور:من در غروب سرد جهان ایستاده ام خورشید سرخ شامگهان سایه ی مرا
❈۱❈
من در غروب سرد جهان ایستاده ام
خورشید سرخ شامگهان سایه ی مرا
از زیر پای ظهر به تدریج و احتیاط
بیرون کشیده است و به من باز داده است
❈۲❈
وین سایه ی دراز ، همان آفریده نیست
کز بامداد ، همسفرم بوده تا غروب
وز کودکی به پیری من ره گشاده است
آن سایه را درخشش صبح آفریده بود
❈۳❈
وین سایه را فروغ شبانگاه زاده است
روزی که ناگهان
از چارچوب پنجره ی روشن بلوغ
اینده را طلایی و تابنده یافتم
❈۴❈
آن سایه نیز همره نور آفریده شد
من ، پا به پای او
آماده ی صعود بدان قله ی بلند
ازمنزلی به منزل دیگر شتافتم
❈۵❈
گویی که من : سوارم و عالم : پیاده است
اما ، ظهور ظهر
رؤیای صبحگاهی اینده ی مرا
چون عکس نور دیده سراپا سیاه کرد
❈۶❈
هر سایه را که نقش زمین شد ، تباه کرد
تنها و ناگهان
آن سایه ای که در پی من ره سپرده بود
وز هرم نیمروزی خورشید مرده بود
❈۷❈
جانی دوباره یافت
وینک در آفتاب گریزان عمر من
رو بر گذشته پشت بر اینده پا به گل
در انتظار مقدم شب ایستاده است
❈۸❈
کامنت ها