نادر نادرپور:جوی بزرگ دهکده ی زادگاه من کز کوچه های خاکی و خاموش می گذشت
❈۱❈
جوی بزرگ دهکده ی زادگاه من
کز کوچه های خاکی و خاموش می گذشت
آبی به روشنایی باران داشت
وز لابلای توده ی انبوه خار و سنگ
❈۲❈
خندان و نغمه خوان
سیری بسان باد بهاران داشت
در عمق آفتابی او : رنگ ریگ ها
با طیف های نیلی و نارنجی و کبود
❈۳❈
نقشی به دلربایی فرش آفریده بود
جوی بزرگ دهکده ی زادگاه من
در نور نقره فام سحرگهان
عکس کبوتران مهاجر را
❈۴❈
از پشت شاخ و برگ سپیداران
بر سطح موجدار درخشانش
مانند طرح پارچه جان می داد
در روزهای تیره ی بی باران
❈۵❈
تصویر گیسوان دست حنا بسته ی چنار
یا : عکس دام شیشه ای عنکبوت را
با قطره های شبنم شفاف صبحدم
بر بال های زبر و درخشنده ی مگس
❈۶❈
در لابلای سبزی انبوه شاخسار
بر لوح پاک خویش نشان می داد
وان جاری زلال در آغوش تنگ او
همواره از دو سو
❈۷❈
با پونه های وحشی و با ریشه های پیر
آمیزی مدام و ملایم داشت
در حفره های خاک فرو می رفت
در لایه های سنگ نهان می شد
❈۸❈
وانگه دوباره سوی زمین های دوردست
آرام و بی شتاب روان می شد
جوی بزرگ دهکده ی زادگاه من
پنداشتی که جوی زمان بود
❈۹❈
کز لابلای خاطره های عزیز عمر
با رنگ های نیلی و نارنجی و کبود
سنگین تر و غلیظ تر از جوی انگبین
در گلشن بهشت
❈۱۰❈
راهی به سوی وادی اینده می گشود
کنون همان زلال که آب است یا زمان
در جوی های محکم سیمانی
از سرزمین غربت ما : سالخوردگان
❈۱۱❈
چون برق می گریزد و چون باد می رود
زیرا که راه او
از لابلای توده ی سنگ و گیاه نیست
میلش به هیچ خاطره در طول راه نیست
❈۱۲❈
او ، پشت هیچ ریشه توقف نمی کند
یا پیش هیچ پونه نمی ماند
وز هیچ برگ مرده نمی ترسد
اینجا : زمان و خاطره بیگانه از همند
❈۱۳❈
وز یکدگر بسان شب و روز می رمند
آری، درین دیار
در غربتی به وسعت اندوه و انتظار
ما ، با زمان به سوی فنا کوچ می کنیم
❈۱۴❈
بی هیچ اشتیاق
بی هیچ یادگار
کامنت ها