نادر نادرپور:آن قهوه های تلخ دهن سوز وان حلقه های دود پریشان
❈۱❈
آن قهوه های تلخ دهن سوز
وان حلقه های دود پریشان
بر پیشخوان کافه ی میعاد
در شهر دوردست جوانی
❈۲❈
آن قلب کودکانه ی ساعت
بر سینه ی برهنه ی دیوار
وان ساعت تپنده ی پنهان
درماورای پیرهن من
❈۳❈
هر یک ز شوق لحظه ی دیدار
در اوج اضطراب نهانی
آن بوسه ی درشت نخستین
بر سرخی عطش زده ی لب
❈۴❈
با خنده ای به گسترش موج
بر چهره ای به روشنی آب
در لحظه ای که افتد و دانی
آن بانگ گام های هماهنگ
❈۵❈
در کوچه های خاکی و خاموش
وان گفتگوی زنجره با ماه
از لابلای برگ درختان
در جمله ای دراز و نفس گیر
❈۶❈
با لکنت شدید زبانی
آن یادهای دور کهنسال
آن پاره عکس های قدیمی
همراه بادهای حوادث
❈۷❈
سوی دیار گمشده رفتند
سوی کرانه ای که از آنجا
هرگز نه هیچ گونه خبر هست
هرگز نه هیچ گونه نشانی
❈۸❈
کنون درین خیال شگفتم
کز انهدام جیوه ی هستی آیینه ی زلال ضمیرم
خالی ز نقش خاطره گردد
چون آسمان نیلی مغرب
❈۹❈
از آفتاب زرد خزانی
آنگاه من در آن شب نسیان
نوزاد سالخورده قرنم
کز بخت بد به خاطر من نیست
❈۱۰❈
جز یاد دلخراش تولد
با گریه ای به دشت فریاد
در بستر سکوت جهانی
کامنت ها