نادر نادرپور:در پس شیشیه ی باران زده ی خاطره های من حلقه ی آتش سوزانی است
❈۱❈
در پس شیشیه ی باران زده ی خاطره های من
حلقه ی آتش سوزانی است
که شبی کودک همسایه
در جلوخان سرای من
❈۲❈
زیر آن کهنه چنار افروخت
او که از روز بیابان به شب دهکده بر می گشت
عقربی را که به بازیچه شباهت داشت
لحظه ای چند ، در آن حلقه ی نورانی
❈۳❈
رقص دشوار هلاک آموخت
رقص ، در همهمه ی شعله ی تلود یافت
عقرب از واهمه ی مردن بی هنگام
آن قدر بی خبر از خویش میان عطش و آتش
❈۴❈
رفت و باز آمد و لغزید و فرو افتاد
که توانایی خود را همه از کف داد
وز سر خشم و پریشانی
دم انباشته از زهر زلالش را
❈۵❈
بر وجود عبث خویش فرود آورد
وز جهان ، چشم طمع بردوخت
لاشه اش نیز در آن دایره ی سرخ درخشان سوخت
آه ، ای عقربک ساعت
که تو را بی خبر از کار جهان هر روز در پس شیشه ی شفاف قفس مانند
در دل حلقه ی جادویی اعداد توانم دید
در دل حلقه ی جادویی اعداد توانم دید
❈۶❈
هر چه سر بر در و دیوار زمان کوبی
راه ازین دایره ی تنگ به بیرون نتوانی برد
بهتر آن است که از وحشت بیداری
دم انباشته از زهر ملالت را
❈۷❈
ناگهان بر تنه ی خویش فرود آری
تا تو را خواب خدایانه فراگیرد
وندر آن خفتن مستی بخش
نیمروزان را چون نیمشبان بینی
❈۸❈
وانچه را لحظه شمارند ، تو نشماری
آه ، ای عقرب جانباخته در دایره ی آتش
آه ، ای عقربک ساعت دیواری
کاش راه ابدیت را
❈۹❈
که کلافی است سر اندر گم
روز و شب ، بیهوده نسپاری
کامنت ها