ملا احمد نراقی:روزگاری از سخن لب دوختم تا سخن از شاه خود آموختم
❈۱❈
روزگاری از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
مدتی بودم چو طفل شیرنوش
گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش
❈۲❈
تا زبانم لطف آن شه باز کرد
پس سخن در مدح شه آغاز کرد
گر نبودی خلق عالم در حجاب
همچو آن خفاش پیش آفتاب
❈۳❈
در مدیح او سخن سرکردمی
عالمی پر در و گوهر کردمی
گر نه چشم اهل دوران کور بود
روی شه از چشمشان مستور بود
❈۴❈
می فکندم پرده از رخسار او
کردمی آیینه با او روبرو
آینه لیکن چه آرم بهر کور
نزد خفاشان چه گویم من ز هور
❈۵❈
گر بگویم آنچه آن شد را سزاست
خلق را یارای فهمیدن کجاست
ور بگویم آنچه می فهمند خلق
یوسفی را زیور آرم کهنه دلق
❈۶❈
آنکه عین الله و وجه الله بود
کی بوصف او کسی را ره بود
چه تواند بود بینا نزد کور
شرح نور پرتو تابنده هور
❈۷❈
مدح او گویم ولی با خاصگان
از زبان جان ولی نه زین زبان
صفه ی دیگر بیارایم کنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
❈۸❈
صفه ای سازم ولی نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتی با اهل دل
رازها آریم با هم در میان
رازها در پرده نی فاش و عیان
❈۹❈
سرّ یاران کی توان بی پرده گفت
سرّشان را باید اندر دل نهفت
از نهفتن گر چه دل در آتش است
باش گو کاین آتش اندر دل خوش است
❈۱۰❈
تن در آتش دود خاکستر شود
دل ولیکن اندر آذر زر شود
تن در آتش گر فتد گردد هلاک
دل اگر افتاده گردد صاف و پاک
❈۱۱❈
تن سیه انگشت ز اخگر می شود
دل ولی گو گرد احمر می شود
آتش تن لیک جانان را سزد
آتش دل پختگان را می سزد
❈۱۲❈
پخته ای باید چه پخته سوخته
شعله سان سر تا قدم افروخته
تا در این افتد از این آتش شرر
تا ز سوز این شرر یابد خبر
❈۱۳❈
خلوتی خواهم کنون آراستن
هم ز جانان ساحتش پیراستن
اندر آنجا آتشی افروختن
خویش را و همگنان را سوختن
❈۱۴❈
خلوتی سازم سپهرش آستان
صف نشینانش سراسر راستان
خلوتی روح الامینش پیشکار
عشق بالادست آنجا دندسار
❈۱۵❈
صفه دویم شه ما خواسته
صفه ای از نور عشق آراسته
صفه ای چون جان عاشق سوزناک
صفه ای شمعش ز نور عشق پاک
❈۱۶❈
من همی گویم که ای سلطان جان
ای نثار مقدمت جان جهان
صفه ی دل بهر تو آراسته
جان پی خدمت بپا برخاسته
❈۱۷❈
منظر چشمم قدمگاه شماست
سینه و سر وقف در راه شماست
پای تو حیف است بر چشمان من
پا بنه ای شاه من بر جان من
❈۱۸❈
خاک راهت توتیای دیده ام
درد تو بر جان هجران دیده ام
رخصتی فرما که بگشایم زبان
داستان عشق آرم در میان
❈۱۹❈
سر کنم از عشق جان بخشان سخن
لاله رویانم به صحن انجمن
آتش دیرینه را دامن زنم
آتش اندر مرد و اندر زن زنم
❈۲۰❈
راستی عشق آتش سرکش بود
هر دو عالم گرم از این آتش بود
کامنت ها