ملا احمد نراقی:ای خدا ای رهنمای گمرهان ای تو دانا هم به پیدا و نهان
❈۱❈
ای خدا ای رهنمای گمرهان
ای تو دانا هم به پیدا و نهان
ای تو پیدا جز تو ناپیدا همه
وی تو بینا جز تو نابینا همه
❈۲❈
ای منزه از چه و از چند و چون
وی فزون از وهم و زندیشه برون
ای صفات ذات و ای ذات صفات
ای به تو قائم بقای کاینات
❈۳❈
ای تو هست مطلق و صرف وجود
ای بر ما غیب و در واقع شهود
ای دلیل راه هر گم کرده راه
ای ضیابخش چراغ مهر و ماه
❈۴❈
اندرین پیدای ناپیدا کران
من یکی گم کرده را هم ناتوان
راه روشن من ز ره افتاده ام
هم عنان خود به رهزن داده ام
❈۵❈
راه بس هموار و روشن یکسره
من فتادستم به صد کوه و دره
دره های پر ز غول راهزن
گرد گشته جملگی بر دور من
❈۶❈
می کشندم رهزنان در هر کنار
در تلال و در دهار و کوهسار
راه بینم روشن و فاش و عیان
وندران بس کاروان در کاروان
❈۷❈
چشم من بر راه و گوشم بر درای
من ز راه افتاده ام ایوای وای
راه می بینم به صد حسرت ز دور
وندر آنجا کاروانها در عبور
❈۸❈
کاروانها لطف حق سنگارشان
گوش من بر هی هی نژ غارشان
کاروانها جمله ایمن از فریش
کاروانسالارها در پیش پیش
❈۹❈
کاروان در راه هموار و فراخ
من اسیر راهزن در سنگلاخ
می برندم هر دم از ره دورتر
می زنندم گه به کوه و گه کمر
❈۱۰❈
می کشندم ای خدا بر خار و خس
می زنندم بر قفا از پیش و پس
یا غیاث المستغیثین الغیاث
ای نشاط جان غمگین الغیاث
❈۱۱❈
الغیاث ای بیکران دریای لطف
الغیاث ای موج توفان خیز لطف
می برد رهزن ز راهم دور دور
دست بسته پا شکسته لوت و عور
❈۱۲❈
بنگرید ای کاروان سالارها
ای شما در روز و شب بیدارها
ای شبان تیره دور از رویتان
ای معطر دشت و کوه از بویتان
❈۱۳❈
مانده ام تنها رفیقان همتی
رهزنم برد ای دلیران همتی
دور گشتم گم شد آواز جرس
ای امیر کاروان فریاد رس
❈۱۴❈
ای امیر کاروان واپسین
ای وجودت لنگر چرخ و زمین
ای دلیل راه هر گم کرده راه
بی پناهان جهان را تو پناه
❈۱۵❈
ای تو سالار زمین و آسمان
پادشاه دوره ی آخر زمان
من یکی وامانده ی از کاروان
در عقب افتاده لنگ و ناتوان
❈۱۶❈
در میان رهزنان ماندم اسیر
گه به بالا می کشندم گه به زیر
مرکبم بردند و آبم ریختند
خون من با خاک ره آمیختند
❈۱۷❈
بر کنار ره نگاهی باز کن
این کنار افتاده را آواز کن
از تو یک آواز و از من صد جواب
از تو خواندن سوی خود از من شتاب
❈۱۸❈
ای تو کشتیبان دریای شگرفت
ناخدای کشتی این یمّ ژرف
کشتیم بشکست و من گشتم غریق
اندرین دریای ذخار و عمیق
❈۱۹❈
می برد موجم همی بالا و زیر
دست من گیر ای خدایت دستگیر
ده نجات عاجز بیدست و پا
از هلاک ای ناخدا بهر خدا
❈۲۰❈
ای شبان مهربان بنگر به دشت
یک بز لاغر جدا از گله گشت
دور او بگرفته گرگان بیشمار
حمله بر وی آورند از هر کنار
❈۲۱❈
رحمتی کن ای شبان مهربان
این بز لاغر ز گرگان وا رهان
ای امین حق شه دنیا و دین
ای تو خیرالمرسلین را جانشین
❈۲۲❈
نک صفایی بنده ی درگاه توست
افسر فخرش ز خاک راه توست
خود غلام توست ای سلطان راد
زادگانش بندگان خانه زاد
❈۲۳❈
التفاتی کن بسوی این غلام
نام او بس باشد او نبود تمام
از کرم کن خانه زادان را قبول
چاکرانند از فروع و از اصول
❈۲۴❈
التفاتی از تو خواهم والسلام
تا کنم نقل زلیخا را تمام
کامنت ها