ملا احمد نراقی:گریه کرد از بس شعیب تاجدار روزهای روشن و شبهای تار
❈۱❈
گریه کرد از بس شعیب تاجدار
روزهای روشن و شبهای تار
هر دو چشمش کور و نابینا نشست
باز دادش چشم سلطان الست
❈۲❈
آنکه او را دیده از آغاز داد
کور چون شد باز چشمش باز داد
داد چشمش هین به عبرت کن نظر
باز باید دیده ی عبرت نگر
❈۳❈
بازگاه و بی گه و شام و سحر
اینقدر بگریست و افتاد از نظر
کور شد باز آن دو چشم پاک بین
باز دادش چشم آن چشم آفرین
❈۴❈
بار سیم گریه های زار زار
کرد اندر شهر و دشت و کوهسار
روز و شب بگریست تا بار دگر
کور شد نورش نماند اندر بصر
❈۵❈
کور گشت و گریه ی او کم نشد
ساعتی بی سوز و بی ماتم نشد
شامها در گریه های های های
روزها در ناله های وای وای
❈۶❈
اینقدر بگریست تا طیر و وحوش
آمدند از گریه اش اندر خروش
تا شبی او را ندایی شد ز غیب
تا بکی می گریی آخر ای شعیب
❈۷❈
گریه ی تو خلق را گریان کند
سوز جان مر جسم را سوزان کند
تو چو جانی و رعیت جسم تو
تو چو معنی این خلایق اسم تو
❈۸❈
معنی خوش لفظ را هم خوش کند
ذات دلکش اسم را دلکش کند
چون کسی محبوب باشد ای پسر
اسم او هرجای باشد نغز و تر
❈۹❈
هرکسی از بهر یک چیزی گریست
ای شعیب این گریه هایت بهر چیست
گر ز بیم دوزخست و آن جحیم
ما در دوزخ به تو بربسته ایم
❈۱۰❈
آتش دوزخ بود بر تو حرام
همچو آن جنت به کفار لئام
ور بود این گریه ات بهر بهشت
شوق وصل حوریان خوش سرشت
❈۱۱❈
ما بهشت از بهر تو آماده ایم
حوریان را زیب و زینت داده ایم
حوریان از بهر تو در روز و شب
چشم بر راهند و دلها در طرب
❈۱۲❈
ساحت جنت برایت روفته
زلف حور از فرقتت آشوفته
قصرها بهر تو زینت داده ایم
تختها در قصرها بنهاده ایم
❈۱۳❈
خانه ها بر فرشها آورده ایم
فرشها بر تختها گسترده ایم
این بهشت این حور و این تو ای شعیب
هر زمانی خواهی بروبی منع و ریب
❈۱۴❈
چون شعیب از عالم غیب این شنید
از دل پردرد آهی بر کشید
کای خدا آرام جان مستهام
من که و دوزخ چه و جنت کدام
❈۱۵❈
دل کجا تا فکر این و آن کنم
یا از آن غمگین به آن شادان کنم
چیست دوزخ تا از آن ترسان شوم
تا ز بیم تف آن گریان شوم
❈۱۶❈
من خود اندر آتشستم سالها
اندر آتش کرده ام نشو و نما
آتشی کز آن سقر مانده است مات
هفت دوزخ پیش او آب فرات
❈۱۷❈
آتشی کز آن سعیر آمد بتاب
دوزخ از توفان بحرش یک حباب
آتشی کز آن جهنم در حذر
آتشی عالم ز سوزش یک شرر
❈۱۸❈
آتش هجران و نیران فراق
سوز مهجوری و نار اشتیاق
آتش حرمان ز بزم دلفریب
آتش مهجوری از وصل حبیب
❈۱۹❈
من که عمری شد در این آتش خوشم
کی ز دوزخ روی درهم می کشم
گفت شاه اولیا روحی فداه
در دعا کای سید من وی اله
کامنت ها