ملا احمد نراقی:صبر گیرم آورم در آتشت گو چسان صبر آرم از خوی خوشت
❈۱❈
صبر گیرم آورم در آتشت
گو چسان صبر آرم از خوی خوشت
در عذابت گیرم آوردم شکیب
چون بسازم با فراقت ای حبیب
❈۲❈
دایه ترساند ز آتش کودکان
هین مکن بازی و گرنه ای فلان
می گذارم آتشت بر دست و پای
می نهم داغت به رخسار و قفای
❈۳❈
لیک ترسانند از زجر فراق
شیرمردان با هزاران طمطراق
از چه می ترسم ز دوزخ ای خدا
چون تو اندازی در آن دوزخ مرا
❈۴❈
چون ز امر توست دوزخ جنت است
چون تو فرمایی عذابم رحمت است
آتش تو گلشن ریحان من
دوزه تو جنت رضوان من
❈۵❈
چون تو تیغم می زنی شهپر بود
تیغ تو بر تارکم افسر بود
خارت از نسرین و گل خوشتر بود
زهر تو تریاق جان پرور بود
❈۶❈
چون ازین شادی تو ای سلطان جان
گر بسوزانی دو مشت استخوان
دل نباشد شاد ای رویم سیاه
آن دل و آن استخوان بادا تباه
❈۷❈
استخوان و جان من قربان تو
من فدای آتش سوزان تو
چون تو خواهی استخوانم را وقود
گیرم این مشت استخوان هرگز نبود
❈۸❈
وه چه گفتم خاک بادم بر دهان
زنده گردد آن زمانم استخوان
استخوان در آتش تو جان شود
خار در باغت گل و ریحان شود
❈۹❈
من ز دوزخ از چه ترسم کیستم
جز یکی کار تو دیگر چیستم
کار توست این شاخ و برگ و بیخ و بن
کار خود را هرچه می خواهی بکن
❈۱۰❈
من ز تو آتش ز تو ای جانفروز
خواهیم بنواز و می خواهی بسوز
گر تو می خواهی بسوزانی و من
ترسم و گریم ز بیم سوختن
❈۱۱❈
پس مرا در ملک تو باشد مضاد
خاک بر فرق چنین مملوک باد
من چرا ترسم ز دوزخ شاه من
چون ز دوزخ دل بود همراه من
❈۱۲❈
و اندر آن دل یاد تو باشد نهان
هست با یاد تو دوزخ گلستان
چونکه یاد تو مرا در جان بود
دوزخ و جنت مرا یکسان بود
❈۱۳❈
من چرا می ترسم از دوزخ که نار
سازدم صاف و خوش و کامل عیار
بین که زرگر زر در آتش می کند
آتش آن را صاف و بیغش می کند
❈۱۴❈
آهنی آهنگر اندر کوره برد
پس به پتکش ساخت اجزا خرد خرد
ساخت شمشیری از آن کشورگشای
در کمرهای شهانش داد جای
کامنت ها