ملا احمد نراقی:گریه هایم نی ز شوق جنت است نی ز شوق حوری مه صورت است
❈۱❈
گریه هایم نی ز شوق جنت است
نی ز شوق حوری مه صورت است
جنت آن خواهد که جز جنت نیافت
نور جنت آفرین بر وی نتافت
❈۲❈
باغ و جنت در بر او خرم است
کو به بزم خاص تو نامحرم است
حور و جنت دلکش و زیبا بود
پیش چشمی کز تو نابینا بود
❈۳❈
هر که از جامت کشد ماء معین
سلسبیل اندر مذاقش پارگین
حور پیش دیده ای دارد جمال
که ندیده است آن جمال بیمثال
❈۴❈
می خورد دهقان چنان شیرین گذر
که نخورده مرد بازرگان شکر
روستا بوسد لب یک پیرزن
چون ملک شه لعل خاتون ختن
❈۵❈
خوانده ام اندر کتاب اختصاص
این خبر مخصوص از خاصان خاص
کاید اندر محشر از رب جلیل
از ملایک نازنین چندین قبیل
❈۶❈
روی ها رخشنده چون تابنده هور
حله ها پا تا بسر از عین نور
تا به تربت گاه آن مرد خدا
پس دهد از جانب حقش ندا
❈۷❈
هین ز جا برخیز ای در خواب ناز
خلد را ده از قدومت اهتزاز
خیز از جا گشته اندر نور غرق
روشن از نور جمالش غرب و شرق
❈۸❈
پس بسر تاج گرامش برنهند
خلعت رحمت ورا در برکنند
آورندش پس جنیبتها ز نور
در رکابش جمله از نزدیک و دور
❈۹❈
تا در آید در نگارستان جان
در گلستان حیات جاودان
در فضای بهجت و نور و صفا
در سرای رحمت خاص خدا
❈۱۰❈
در نعیم ملک و رضوان کبیر
در جهان عشرت و عیش عبیر
بیند آنجا آنچه ناید در بیان
نی قلم داند نوشتن نی بیان
❈۱۱❈
بیند آنجا گلستان در گلستان
گلستانها سر زده تا لامکان
چشمه ها آنجا روان ز آب حیات
چشمه ها شیرینتر از قند و نبات
❈۱۲❈
سلسبیل و کوثر آنجا موج زن
چشمه های دیگر از خمر و لبن
چشمه هایی منبعش دریای جود
جود شاهنشاه اقلیم وجود
❈۱۳❈
ساقیان اندر کنار چشمه ها
چشمهاشان پر ز ناز و عشوه ها
ساقیانی ره زده بر مهر و ماه
هر دو عالم شان اسیر یک نگاه
❈۱۴❈
جمله را بر کف قدحهای بلور
عکس ساقی در قدح افکنده نور
بیند اندر چشمه ها از هر کنار
رسته گردد بید و شمشاد و چنار
❈۱۵❈
نی ز جنس چوب و آب و باد و خاک
بلکه از یاقوت و لعل و در پاک
مرغها بر شاخها اندر نوا
در نوای جانفزای دلربا
❈۱۶❈
هر طرف بیند چمن اندر چمن
غنچه و گل یاسمین و نسترن
غنچه ها بی خار و سنبل بی خزان
لاله ها بی داغ و گل بی پاسبان
❈۱۷❈
صف کشیده حوریان از هر طرف
زلفها بر دوش و ساغرها بکف
چون درآید اندر آن عشرت سرا
دل ز غم فارغ شود جان از عنا
❈۱۸❈
آورندش پس جنیبتهای خاص
وز کرامتها دهندش اختصاص
حور و غلمان و ملایک بیکران
در رکابش طوقو گویان روان
❈۱۹❈
بگذرد تا از هزاران مملکت
مملکتها خارج از نعت و صفت
پیش هر ملکی بود ملک نخست
همچو گلشن در بر گلخن درست
❈۲۰❈
چون بهر منزل رسد گوید که این
جنت من باشد و خلدبرین
باز گویندش که بگذر ای فلان
ای بود از محفلت یک داستان
❈۲۱❈
مختصر سازم که شرح آنچه دید
کی توان در رشته گفتن کشید
بگذرد زین مملکتها ناگهان
افتد اندر بحر نور بیکران
❈۲۲❈
نور در نور و ضیاء اندر ضیاء
ناپدیدش ابتدا و انتها
دیده بگشاید ببیند هر طرف
قصر در قصر و غرف اندر غرف
❈۲۳❈
قصرها و غرفها تا لامکان
هم گرفته شرق و غرب آن جهان
قصرها بالای هم از هر طرف
غرفها مبنیه بر فوق غرف
❈۲۴❈
حوریان در غرفها بر تخت ناز
عشوه هاشان دلفریب اهل راز
باشد آن نور تلالؤ در قصور
وز مه رخسار مهر آثار حور
❈۲۵❈
نورشان از جبهه و رومی عنق
بر فضای جنت افکنده تتق
ناگهان از صقع بالا بر نشیب
پرتوی نور افکند با فر و زیب
❈۲۶❈
آنچنان کز نور آن ضوء سنی
نور دیگر را نماند روشنی
از تلالؤ خیره گردد چشم او
آیدش از فر و حشمت سر فرو
❈۲۷❈
وهم دوراندیش آرد در گمان
کاین بود نور خداوند جهان
خواهد افتد بر زمین بهر سجود
آن ملک گوید که هین برخیز زود
❈۲۸❈
این چه وهم است و چه تصویر و خطا
این نه نور ذات پاک کبریا
حوری خاص تو در کاخ رفیع
سر برون آورد با چهر بدیع
❈۲۹❈
بود این نور بدیع از روی او
هشت جنت عطرگین از بوی او
پس بویژه آید آن زیبا صنم
تا بر آن بنده ی بس محترم
❈۳۰❈
پس بگیرد دست او را تا بناز
آورد تا بر سریر عز و ناز
نعمت جاوید بی رنج و رخام
ملک جاویدان و عز مستدام
❈۳۱❈
صحت خالی ز تشویش و سقم
عشرت فارغ ز اندوه و الم
عز و ناز دایم و ملک ابد
نعمتی افزون ز احصا و عدد
❈۳۲❈
نعمتی افزون که گویم کنت کیت
اینقدر بس اذرأیت ثم رأیت
آنچه را آن پادشاه بی نظیر
هم نعیمش گوید و ملک کبیر
❈۳۳❈
من چه گویم با زبان گنگ و لال
یا چه بنویسم از این بشکسته بال
آنچه در خاطر نیاید مثل آن
کی توانم من کنم آن را بیان
❈۳۴❈
ور بگویم آنچه آید در مقال
نی کسی را هوش می ماند نه حال
چرخ در وجد آید و خندان شود
گرچه رقاص است صدچندان شود
❈۳۵❈
خاک را از شوق هوش از سر شود
گرچه بیهوش است بیهش تر شود
کامنت ها