ملا احمد نراقی:نافه ها و حله ها از نور پاک آورند از بهر او کاحسن فداک
❈۱❈
نافه ها و حله ها از نور پاک
آورند از بهر او کاحسن فداک
ای تو مهمان شهنشاه قدم
خیز و در مهمان سرایش نه قدم
❈۲❈
ای تو مهمان سرای پادشاه
خیز با صد ناز و رو آور به راه
هین بیا دولت سرای شاه بین
شوکت آن درگه و خرگاه بین
❈۳❈
هین بیا ای مرغ قدسی آشیان
بال و پر در کنگر عزت فشان
خیز ای شهباز لاهوتی سفر
از مکان و لامکانها در گذر
❈۴❈
خیز ای مهمان سلطان وجود
خوش برآ بر طارم ملک شهود
زیر پا نه صفحه ی ناسوت را
کن تماشا عرصه ی لاهوت را
❈۵❈
رو بسوی خلوت جانان بیار
جسم و جان بگذار و جان جان بیار
جسم و جان محرم در این دربار نیست
غیر جان جان جان را بار نیست
❈۶❈
محفل انس است و خلوتگاه ناز
میزبان شاهنشه مهمان نواز
پس به آیینی که دانی با شتاب
بگذرد آن بنده از ملک حجاب
❈۷❈
صد هزاران عالم بی اسم و نام
طی کند آید سوی دارالسلام
آید از آنجا سوی دارالبها
لب پر از تسبیح و تقدیس و ثنا
❈۸❈
هم از آنجا خیمه بالاتر زند
بر فراز ملک دیگر پر زند
بس عوالم طی کند با زیب و فر
بس عجایب بیند اندر آن سفر
❈۹❈
تا بدارالنور اعلی پا نهد
از خودی و از خودیها وارهد
عالمی بیند سراسر نور پاک
عالمی از نور مطلق تابناک
❈۱۰❈
عالمی بیند ز نور و نور نور
صاف هر نوری در آن دارد ظهور
عالمی آیینه ی ملک وجود
اندر آنجا هرچه خواهد بود بود
❈۱۱❈
من چه می گویم قلم نامحرم است
هم زبانها لال و گنگ و ابکم است
چه توانم گفت شرح عالمی
کاندر آنجا نیست ما را محرمی
❈۱۲❈
هیچ حسنی را در آنجا راه نیست
هیچ عقلی هم از آن آگاه نیست
هرچه گویم شرح آن تصدیق هاست
بی تصور کی شود تصدیق راست
❈۱۳❈
باز می گردم سوی باقی خبر
تا بگویم حال مؤمن سربسر
آمد و در قلزم انواز شد
همچو آن ماهی به دریا بار شد
❈۱۴❈
ایستاد اما نه در حد جهات
شد محیط از شش جهت بر کاینات
منبسط شد پهن شد در غرب و شرق
مغرب و مشرق در او گردید غرق
❈۱۵❈
پس سرادقها ببالاتر زدند
دامن خرگاه عزت بر زدند
پرتوی آنجا تجلی بار شد
باطن و ظاهر همه انوار شد
❈۱۶❈
پرتوی از ذروه ی عزت دمید
بر مکان و لامکان دامن کشید
عکس چهری پرده افکند از عذار
شور در ملک و ملک شد آشکار
❈۱۷❈
غلغل سبحان ذی الملک قدیم
از ثری برخاست تا عرش عظیم
نغمه ی سبوح ذوالمجد العیان
شد بلند از غرفه کروبیان
❈۱۸❈
شد درخشان عکسی از نور قدم
رفت ظلمت تا به بیغول عدم
محو شد آن بنده ی مؤمن چنان
کو ندید از غیر یک سلطان نشان
❈۱۹❈
واله اندر موقف عز و جلال
محو در آیینه ی حسن و جمال
من چه گویم او کجا بود و چه دید
کس چه داند او چه گفت و چه شنید
❈۲۰❈
آمدش از پرده ی غیب این ندا
مرحبا ای بنده ی ما مرحبا
اندرین دولتسرا خوش آمدی
آمدی و صاف بیغش آمدی
❈۲۱❈
بشنود چون بنده ترغیب خدا
نی شناسد پا ز سر نی سر ز پا
نی قرارش ماند و نی اختیار
پس به روی افتد هماندم بیقرار
❈۲۲❈
لب پر از تسبیح و تقدیس و ثنا
چهره پرخون از خجالت وز حیا
در خجالت از عبادتهای خود
در حیا از شرم طاعتهای خود
❈۲۳❈
کی خدایا من کجا و بندگی
بندگی هایم همه شرمندگی
من کجا و خدمت این پادشاه
حاصل خدمت چه جز روی سیاه
❈۲۴❈
سوختم یا رب من از احسان تو
ای دریغا آتش سوزان تو
هفت دوزخ را خدایا برفروز
این تن بیشرم و ازرمم بسوز
❈۲۵❈
آتشی کو تا دهد خاکم به باد
فارغم زین آتش خجلت کناد
آتشثی کو تا درین بیشرم رو
افتد و سوزد تن بیشرم او
❈۲۶❈
آید از حق سوی آن بنده خطاب
کای تو در دریای خجلت آشتاب
سر برآور وقت آه و ناله نیست
جز شکرها اندرین بنگاله نیست
❈۲۷❈
سر برآور لجه ی انوار بین
یار را بی زحمت اغیار بین
رفت وقت کدرت ایام تعب
محفل انس است و ایام طرب
❈۲۸❈
چونکه سر بردارد آن بنده همام
آیدش از مطبخ قدرت طعام
آیدش زان مطبخ پرشهد و قند
قوت روح افزا و نوش دلپسند
❈۲۹❈
آنچه گردد در مذاق او زده
هرچه خورد اندر بهشت از اطعمه
نی طعامی کان ز جنس عنصر است
سفره ی اشکم پرستان زو پر است
❈۳۰❈
نی طعامی دیده پایش تیغ و داس
نی سرش کوبیده جور سنگ آس
نی شده آلوده ی دود تنور
نی شده آلوده از زنگ قذور
❈۳۱❈
پس به طیب خاص خوشبویش کند
هم ز نور خاص مهرویش کند
هم سرش را تاج عزت برنهد
دست قدرت بر سرش افسر نهد
❈۳۲❈
هم بیاراید عنایت پیکرش
از کرامت حله ها پوشد برش
حله های جمله از صندوق خاص
بافته بر قامت او اختصاص
❈۳۳❈
نی مکو دیده نه جولا بافته
تار و پودش را نه دو کی تافته
کرد با آن بنده شاه مهربان
آنچه باشد در خور آن میزبان
❈۳۴❈
در عنایت آنچه کرد آن ذوالکرم
کی تواند خامه ام کردن رقم
ور نویسم آنچه آمد در حساب
طاقدیسم می شود هفتصد کتاب
❈۳۵❈
ای زبان خاموش از این شرح و بیان
ان تعدوا نعمت الله را بخوان
نعمت دنیا که نبود جز خیال
جز خیالی در کمینگاه زوال
❈۳۶❈
ور نیاید در حساب و در شمار
پس چه باشد نعمت دارالقرار
خانه ای کز بهر رحمت آفرید
کس ندارد راحت آنجا امید
❈۳۷❈
نعمتش از حد و حصر افزون بود
نعمت آن گنج نعمت چون بود
خواند آن یک را خداوند جلیل
لهو و لعب و فاسد و هیچ و ذلیل
❈۳۸❈
این یکی ملک کبیر جاودان
قرة العین نعیم جاودان
گفت پیغمبر که گر ملک جهان
نزد حق یک پشه ای بودش وزان
❈۳۹❈
کافری را شربت آبی نداد
نی به دستش لقمه ی نانی فتاد
آنکه این ملک جهان با آب و تاب
می نیرزد نزد او یک شربه آب
❈۴۰❈
خواند ملک آن سرای دلپذیر
دولت بیزحمت و ملک کبیر
زحمتش اینست رحمت چون بود
نکبتش این یا که دولت چون بود
❈۴۱❈
این بود بازیچه و لهو و حقیر
خود چه باشد یارب آن ملک کبیر
چونکه بر خود می پسندی ای پسر
از برای یک مویزی دردسر
❈۴۲❈
دردسر میکش بی قند و نبات
شکر شیرینتر از آب حیات
چون دهی کابین مسکین و جهیز
از چه خواهی پیره زال کهنه خیز
❈۴۳❈
رو از این کاین عروسی را بخواه
که زند صد طعنه بر خورشید و ماه
می توانی جست ازین مهر و جهاز
نوعروسی رشک خوبان طراز
❈۴۴❈
چون توانی کند کاریز و قنات
باری آن را کن پی آب حیات
چون کنی سنگ ره ایوار ای پسر
زیر رانت هم کمیتی راهور
❈۴۵❈
از چه رو سوی بیابانی همی
رو بسوی چاه زندانی همی
هین مگردان خوش عنان این نوند
جانب شهر سمرقند چوفند
❈۴۶❈
طوطیا از این قفس رو باز کن
سوی هندستان جان پرواز کن
هان و هان ای راهرو آهسته تر
راه قبچاقست و دزدان در گذر
❈۴۷❈
تا نگشتوستی اسیر ترکمان
زین ره پر هول برگردان عنان
چند چند ای جان من سوی شمال
در شمالت نیست جز عطب و نکال
❈۴۸❈
هین بگردان از شمال ای جان عنان
دشت قبچاقست خیل ترکمان
روی او بر سوی اصحاب یمین
تا درایی در نگارستان چین
❈۴۹❈
پایتخت مصر دولت پا نهی
از چه و از جور اخوان وارهی
شهرها بینی نگار اندر نگار
نی خزانی را در آن ره نی بوار
❈۵۰❈
باز گرد این راه کوه و شهر نیست
جز ره بیغوله پر قهر نیست
الله الله ای سوار تیزرو
سوی غولستان روی غره مشو
❈۵۱❈
چون تورا هم لشکر و شمشیر هست
پهلوانی هست و زور شیر هست
از چه می پیچی درین ویرانه ده
سوی ملک بیکران پا پیش نه
❈۵۲❈
گر روی بازار بهر موزه ای
یا به دکانی برای کوزه ای
ای بسی بازارها بر هم زنی
کاسه ها و کوزه ها بس بشکنی
❈۵۳❈
تا یکی را برگزینی زان میان
این چه انصاف است آخر ای فلان
این جهان و آن جهان از موزه ای
سهلتر باشد و یا از کوزه ای
❈۵۴❈
که نیاری نیک و بدشان در شمار
که نکردی نیک بر بد اختیار
هین نگویی نقد باشد در جهان
نسیه آن دولتسرای جاودان
❈۵۵❈
درهمی در زیر بالینم دفین
به ز ده درهم که آید بعد از این
قرص جو در سفره خوشتر آیدم
کان مزعفر سال دیگر آیدم
❈۵۶❈
نقد در دنیا نجوید هیچکس
اهل دنیا نسیه می جویند و بس
خانه کی سازد کسی ای بد قمار
تا نشیند اندر آن پیرار و پار
❈۵۷❈
یا نشیند اندر آن حال بنا
این بود تحصیل حاصل ای فتی
بلکه می سازد ز بهر بعد از این
نسیه باشد خود بگو یا نقد این
❈۵۸❈
گر نهالی می نشانی ای فزون
میوه اش را پارخوردی یا کنون
یا پس از سالی دو خواهی میوه اش
نقد خوانی این بگو یا نسیه اش
❈۵۹❈
زن اگر خواهی که زاید دخت و پور
می نزاید جز پس چندین دهور
دانه کاری سال دیگر بردهد
مادیانت بعد از این استر دهد
❈۶۰❈
سود جوید مرد بازرگان ولیک
بعد چندین ماه و سال ای بار نیک
جمله کار و بار این عالم که هست
نسیه اندر نسیه اندر نسیه است
❈۶۱❈
کسی نکرد از بهر نقد هرگز سؤال
کان بود تحصیل حاصل این محال
چونکه هردو نسیه آمد ای عمو
نیک بهتر یا که بد آن خود بگو
❈۶۲❈
با وجود آنکه فرقی بس عیان
در میان این دو نسیه هست دان
آن یکی وهم و گمانست و خیال
نسیه خواریش بود بیم زوال
❈۶۳❈
تا حلول موسم آن نفع و سود
می نداند بود خواهد یا نبود
می نداند هم اگر یابد امان
سود خواهد خورد مسکین یا زیان
❈۶۴❈
هست این فرق و بسی فرق دگر
نعمت آن قوت جان وین دردسر
هر غذایی را خوری جان پدر
بایدش از چار منزل رهگذر
❈۶۵❈
اولین انبار مطبخ ای شریف
پس دهان پس معده وُ آنگه کثیف
در نخستین مرحله زان انتفاع
گو چه داری ای برادر جز صداع
❈۶۶❈
حرث و غرس و آس و داس است و حصاد
حمل و نقل و ضبط انبار از فساد
دیگر آنچه شرح آن باشد گران
تا تورا یک لقمه آید در دهان
❈۶۷❈
در دهان هنگام کام و لذت است
گرچه دندان را از آن صد محنت است
حاصلت در معده آید چون غذا
تخمه و آروغ و ثقل است و حشا
❈۶۸❈
من نگویم چیست آید در کثیف
از مشام خویشتن پرس ای لطیف
وقت لذت نیست بیش از یک نفس
آنقدر محنت که تو گویی که بس
❈۶۹❈
جفت همسر گر همی خواهی گزید
خود تو می دانی چها خواهی کشید
خود ببین از وقت کابین و جهاز
چه کشی تا سالیان دیرباز
❈۷۰❈
با وجود اینهمه رنج و محن
گر شبی خفتی بر ِ آن سیمتن
وان بهیمه جانب آخور رود
دور از تو جان ز کونت در شود
کامنت ها