ملا احمد نراقی:قبله هفتم به راهی می گذشت از جمالش گشته روشن شهر و دشت
❈۱❈
قبله هفتم به راهی می گذشت
از جمالش گشته روشن شهر و دشت
بر در یک خانه افتادش گذار
خانه ای بس عالی و محکم حصار
❈۲❈
دید تا چرخ نهم از آن سرای
های و هوی رقص و بانگ نوش و نای
از سماع چنگ و شور نای و نوش
اندرین نه گنبد افتاده خروش
❈۳❈
لولیان در رقص و مطرب در سرود
بربط اندر ناله و در نغمه عود
یکطرف فریاد دف با بانگ نی
یکطرف شور شراب و جوش می
❈۴❈
ساقیان در دور ساغرها به کف
باده نوشان حلقه حلقه هر طرف
شاهدان در عشوه ها و نازها
زلفشان در دست شاهد بازها
❈۵❈
پیش کاران از برون و از درون
از شمار افزون و زاندازه برون
حاجبان استاده اندر هر کنار
دیده ها بیدار و جانها هوشیار
❈۶❈
حاجبی را گفت آن شاه زمن
از که باشد این سرای مؤتمن
گردنش آیا بطوق بندگی ست
یا که آزاد است و کس را بنده نیست
❈۷❈
گفت حاجب با امام بیهمال
هی چه می گویی برو چشمی بمال
خواجه ی ما بر خداوندان خداست
بنده گفتن کی چنین کس را سزاست
❈۸❈
منعم و مفلس گدای خوان اوست
جیره خوار سفره ی احسان اوست
صاحب این خانه بشر حافی است
این سخنها کی به وصفش کافی است
❈۹❈
محفلش را صد چو زهره ساقی است
صدهزارش بنده ی قبچاقی است
پر شده از بندگانش شهر و کو
خواجه و مولی و آزاد است او
❈۱۰❈
گفت آن شه راست گفتی بنده نیست
کی چنینها راه و رسم بندگی ست
بنده باید در خور خواجه نژند
حلقه اندر گوش و در گردن کمند
❈۱۱❈
بندگان را داغ باید بر جبین
گوشها بر حکم و سرها بر زمین
آری آزاد است از خواجه بری
خواجه زان بیزار و دلگیر و عری
❈۱۲❈
بنده است از خواجه اش بگریخته
استری افسار خود بگسیخته
می جهد بر کوه و برزن بی فسار
جفته می اندازد از یمن و یسار
❈۱۳❈
بنده گر بودی کجا خودسر شدی
گر نه آزاد است کای کافر شدی
کافر و مولی مسلمان هواست
بنده ی شیطان و آزاد خداست
❈۱۴❈
هرکه شد آزاد درگاه خدا
بنده شد هر پاک و هر ناپاک را
کافر حربی اسیر بنده ماند
چونکه حق را خواجه و مولی نخواند
❈۱۵❈
چون بظاهر بندگی از خود فکند
هم بظاهر شد اسیر حبس و بند
مشرک باطن چو در شرک خفی ست
حبس و قید او به باطن مختفی ست
❈۱۶❈
ظاهر او ظاهر آزادگان
لیکن از باطن به صد زندان نهان
از یکی آزاد و صد جا بنده است
در حقیقت مرده صورت زنده است
❈۱۷❈
گرچه از تن بنده شد پورحبش
لیک جانش نغز آزاد است و خوش
گرچه مملوکت به تن باشد رفیق
جان او آزادگان را شد رفیق
❈۱۸❈
برق تن از برق جان اولی تر است
درد ظاهر از نهان اولی تر است
بندگان را تن به حبس بندگی ست
جانشان را لیک قید حبس نیست
❈۱۹❈
این گرفتاران دنیای پلید
نامشان آزاد و جانهاشان عبید
بندگان یکجا اسیر این خواجگان
در گرو هستند در سیصد دکان
❈۲۰❈
بنده را از مردن آزادی رسد
خواجگان مانند در حبس ابد
بندگان را بند برپا و گل است
خواجگان را بند در قید دل است
❈۲۱❈
آن یکی از یک سخن آزاد زیست
جز جهاد اکبر این را چاره نیست
ای خوشا زین بندگی ای بندگان
آه از این آزادی ای آزادگان
❈۲۲❈
ای خدا بازم خر از آزادگی
گردنم را نه کمند بندگی
رفت حاجب در درون آن سرای
شمه ای با خواجه گفت آن ماجرای
❈۲۳❈
خواجه را آتش فتاد اندر نهاد
می زند بر بیخ تیشه اوستاد
تیر چون از شست قابل در رود
سینه ی آماده را برهم درد
❈۲۴❈
تخم آن دهقان کامل کشت چون
خوشه ای سر زد ز خاک آید برون
کامنت ها