ملا احمد نراقی:لیک می باید زمین از شوره پاک هم نظر باید ز مهر تابناک
❈۱❈
لیک می باید زمین از شوره پاک
هم نظر باید ز مهر تابناک
تخم اگر در شوره زاران کاشتی
بالله ار یک حبه زان برداشتی
❈۲❈
ور بریزی تخم را در سایه ای
نی از آن سودی بری نه مایه ای
معجز احمد که مه را می شکافت
در دل بوجهل جاهل ره نیافت
❈۳❈
جمله قرآن را به آواز بلند
خواند براو وزجا آن را نکند
جلوه اش افکند لیکن بی سخن
شور اندر جان اویس اندر قرن
❈۴❈
جذبه اش سلمان بسوی خویش خواند
جانب یثرب ز اصطخرش دواند
از عنایت خواجه چون حق یار داشت
بشر بود و با بشارت کار داشت
❈۵❈
آن دم استاد در وی در گرفت
افسر آزادی از سر برگرفت
شعله ای در پنبه زارش اوفتاد
خرمنش را دانه دانه برد باد
❈۶❈
برقی آمد خانمانش را بسوخت
نوری آمد شمع او را برفروخت
یک نسیمی خواست از اتلال مجد
زان نسیمش جان برقص افتاد و وجد
❈۷❈
گوشه ی چشمی به رویش باز شد
پر شکسته صعوه اش شهباز شد
نعره ای از دل کشید او بیدرنگ
زد گریبان چاک افسر زد به سنگ
❈۸❈
از تن خود زینت و زیور فکند
بانگ زد آنگه به آواز بلند
کی گدایان جانب ما الصلا
خانه ی بشراست یغما الصلا
❈۹❈
خانمان بشر را غارت کنید
بردم استاد من رحمت کنید
این سر من بی کلاه و تاج به
خانه ی من غارت و تاراج به
❈۱۰❈
خانمان من همه بر باد باد
بندگانم جملگی آزاد باد
این شما این خانه این گنج گهر
هر که خواهد هرچه خواهد گو ببر
❈۱۱❈
پس عیان اکنون مرا کاری فتاد
رفتم و ایزد شما را یار باد
این بگفت و لرز لرزان همچو بید
پابرهنه جانب حضرت دوید
❈۱۲❈
قطره ای خود را سوی قلزم کشید
ذره ای تا مهر نورافشان رسید
سر برهنه پا برهنه جان نژند
خویش را در پای آن سرور فکند
❈۱۳❈
سیل اشک از دیدگان بر رو گشاد
سر به پای آن شه دوران نهاد
کی چراغ دین و مصباح هدی
ای سفینه دین حق را ناخدا
❈۱۴❈
ای دمت عیسی منم عظم رمیم
ای من آن قبطی تو مسای کلیم
این عظام مرده را دادی حیات
دادی از فرعون قبطی را نجات
❈۱۵❈
توبه کردم توبه ای سلطان دین
توبه کردم ای امام مؤمنین
زد رهم دیو از فسوس دمدمه
توبه کردم زانچه می کردم همه
❈۱۶❈
توبه از آزادی و از خواجگی
صد هزاران توبه ها از راجگی
بنده گشتم بنده ی فرمان پذیر
خواهیم قنبر بخوان خواهی بشیر
❈۱۷❈
من ز بهر بندگی اولی ستم
بنده ی کاکای آن آقاستم
بنده هستم حلقه کن در گوش من
بر جبینم داغ و مهرم بر دهن
❈۱۸❈
گفت با وی آن شه عالیجناب
خیز از جا ان لک حسن مآب
توبه مقبول است در درگاه حق
تا دم مرگست باز آن راه حق
❈۱۹❈
چونکه مشغول گناهی و خطا
او بسوی خویش می خواند تورا
تو همی پس پس روی او از عقب
آیدت گوید الی این الهرب
❈۲۰❈
می گریزی تو از او او از قفا
آید و گوید که بس کن این جفا
تو گریزی او چه مام مهربان
هم بغل بگشوده دنبالت روان
❈۲۱❈
برده پستان عنایت را بکف
از قفایت می دود از هر طرف
بین ز بهرت شیر این پستان بجوش
باز گرد و شیر این پستان بنوش
❈۲۲❈
باز گرد ای بنده ی ما باز گرد
بیش از این گرد جفا کاری مگرد
تا بکی جویی ز وصل ما فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق
❈۲۳❈
گر طلاق وصل ما دادی بیا
باز گرد و کن رجوع ای بیوفا
هست رجعی این طلاق ای تندخو
زانکه بیزاری ز تو باشد نه او
❈۲۴❈
صد طلاق از گفته ای نبود فراق
نیست اینجا سه طلاق و نه طلاق
می گریزی گر تو از ما کوبکو
ما تورا از هر طرف در جستجو
❈۲۵❈
گر شکستی توبه صدبار از هزار
توبه ات را می خرم بازش بیار
گر تو تخم جنگ با ما کاشتی
نیست ما را با تو غیر از آشتی
کامنت ها