ملا احمد نراقی:هیچ می دانی چه باشد نیستی نیستی خود را بدان تا کیستی
❈۱❈
هیچ می دانی چه باشد نیستی
نیستی خود را بدان تا کیستی
نیستی چبود همه نقصان تو
عجز و جهل و حاجت و خذلان تو
❈۲❈
ضعف و بیم و ناتوانی و قصور
حیرت و تردید و تشویش و فتور
جمله ی اینها تویی ای کیقباد
کن سپند آتش بخود دم ان یکاد
❈۳❈
پس فنا آن باشد ای صاحب قلیچ
کادمی خود را نبیند غیر هیچ
آنچه غیر از هیچ بیند از خدا
هیچ بیند او خود از سر تا بپا
❈۴❈
با نوا گوید همی بیتاب و پیچ
هیچ هستم هیچ هستم هیچ هیچ
آنچه هست از توست ای عین الحیات
خواه فعل و خواه وصف و خواه ذات
❈۵❈
گر مرا بودی بود از بود توست
ور وجودی رشحه ای از جود توست
نی همین دانستن و گفتن چنین
نیست کافی در فنا علم الیقین
❈۶❈
بلکه می باید عیان دیدن همین
تا شود حاصل تورا عین الیقین
تا ببینی آنچه می بینم عیان
پا نهی بر فرق گنج شایگان
❈۷❈
گر نبودی گوش نامحرم براه
ور نبودی فطنت یاران تباه
اندر اینجا گفتنیها گفتمی
ای بسی درهای زیبا سفتمی
❈۸❈
چشم ظاهربین بهم بنهادمی
وین دو لعل درفشان بگشادمی
در میان معرکه استادمی
داد معنی بهر یاران دادمی
❈۹❈
چون کنم هستند یارانم خنک
همنشینانم همه ذات الحبک
نی کسی در نزد استاد خوانده است
نی کسی را فهم این مطلب در است
❈۱۰❈
لب به بند اینجا زبان کوتاه کن
سر چو شاه اولیا در چاه کن
چون پری از دیدها مستور باش
همچو مه در اقتباس نور باش
❈۱۱❈
همچو مه دنباله خورشید گیر
نور از آن خورشید پرتمجید گیر
خواه بدرت سازد و خواهی هلال
در محاقت افکند یا در وبال
کامنت ها