ملا احمد نراقی:دید خیکی پر فتاده روی آب می برد آبش بهرسو با شتاب
❈۱❈
دید خیکی پر فتاده روی آب
می برد آبش بهرسو با شتاب
می رود گاهی به بالا گه به زیر
گفت با همره که رختم را بگیر
❈۲❈
تا برآرم من از این آب و جل
این یکی خیک پر از شهد و عسل
شد برهنه پس به دریا باز شد
غوطه ور در لجه ی ذخار شد
❈۳❈
شد شناور سوی آن خیک عسل
خویش را افکند بروی از عجل
از قضا بود آن یکی خرس دغا
اندر آن غرغاب گشته مبتلا
❈۴❈
دست و پا گم کرده اندر آن حلیش
هر طرف جویای یک برگ حشیش
تا مگر خود را بچفساند در آن
الغریق یتشبث را بخوان
❈۵❈
چونکه خود افکند آن طامع بر او
او بر آن چفسیده چون محکم زلو
دستها در گردن و پا در کمر
هین بیا و رقص خرس و خر نگر
❈۶❈
گه فرو رفتند تا قعر زمین
گه شدند اندر یسار و گه یمین
گه به زیر و گه به بالا آمدی
گه برآوردی سر و پف پف زدی
❈۷❈
کرد فریاد آن رفیقش کی ودود
دست از این خیک عسل بردار زود
هین بیفکن خیک و از دریا برا
بگذر از این سود پررنج و بلا
❈۸❈
گفت بگذشتم من از خیک ای رفیق
خیک از من نگذرد در این مضیق
خیک را نادیده من انگاشتم
دست از خیک عسل برداشتم
❈۹❈
برنمی دارد ز من دست این عنود
التماس من بکن با خیک زود
خیک دانی چیست ای یار گزین
شهرت بیهوده پیش آن و این
❈۱۰❈
چیست دانی خیک جاه و منصبت
که از آن گشته سیه روز و شبت
چیست خیک آن محفل تدریس تو
منبر و محراب پر تلبیس تو
❈۱۱❈
خیک دانی چیست فرزند و زنت
چون کمند افتاده اندر گردنت
خیک چبود این زنان کهنه سال
مانده اندر گردن ما چون وبال
❈۱۲❈
راستی خیکند و خیک زهرمار
الفرار از این گروه دیوسار
روی هاشان خیک و اشکمها چو خیک
وان زبانها خنجر و دلها چو دیگ
❈۱۳❈
خیک چبود این حریفان دغا
دوستان فاش و اعدای خفا
ای خدا زین خیکهامان کن خلاص
نیست ما را جز تو از اینها مناص
❈۱۴❈
وهم ما را در مضیق انداخته
خرس از خیک عسل نشناخته
ای خوش آنکو وهم از جانش گریخت
رشته ی پندار را از هم گسیخت
❈۱۵❈
وصف ذات فعل خود نابود دید
هرچه دید از آن جهان جود دید
خویش را فانی و هیچ و نیست دید
آنچه دید از آنکه آن باقیست دید
❈۱۶❈
این فنای مخلصین است ای پسر
خرم آنکو شد خلوصش راهبر
کامنت ها