ملا احمد نراقی:همچو آن پروانه شمع افروختن هر دمی خود را بنوعی سوختن
❈۱❈
همچو آن پروانه شمع افروختن
هر دمی خود را بنوعی سوختن
بنگرید ای دوستان پروانه را
دادن جان در ره جانانه را
❈۲❈
چونکه بیند شمع را اندر وثاق
گردد اول دور آن از اشتیاق
سر نهد آنگه به پایش از نیاز
هین بزن پا بر سرم ای دلنواز
❈۳❈
پس گشاید بال و پر از انبساط
رقص آرد دور آن با صد نشاط
وانگهی خود را زند بر نار آن
جان دهد در آتش رخسار آن
❈۴❈
سوزد و افتد به پایش سوخته
هم پر و هم بال آن افروخته
نیم جان خیزد ز جا با صد شعف
خود بر آتش افکند از هر طرف
❈۵❈
سوزد و گوید میان انجمن
هین بسوزانم خوشا این سوختن
این نه آتش آب حیوان است این
سوختن نی زاتش جان است این
❈۶❈
سوزد و گوید به صد وجد و طرب
شد به کام من جهان ای صد عجب
آتش اندر وی گرفت و نار شد
نار رفت و لجه ی انوار شد
❈۷❈
سوخت پا تا سر خنک این سوختن
عاشقی باید از آن آموختن
عاشقی کو ترسد از شمشیر و تیغ
عشق نبود ای دریغا ای دریغ
❈۸❈
عشق از پروانه باید یاد داشت
ورنه خود از عاشقی آزاد داشت
عاشقان را جسم و جان در کار نیست
جسم و جانشان جز برای یار نیست
❈۹❈
در ره او جسم و جان را خار کن
خویش را از جسم و جان بیزار کن
جان فروشانند در بازار عشق
از ورای عقل باشد کار عشق
❈۱۰❈
هان و هان ای دوستان باوفا
پا نهید اندر بیابان وفا
خویش را در راه او فانی کنید
عید قربان است قربانی کنید
❈۱۱❈
تیر هرجا سینه را اسپر کنید
هر کجا تیغی بسر افسر کنید
جسم و جان وقف ره جانان کنید
بهر جانان ترک جسم و جان کنید
❈۱۲❈
در سر کوی بقا منزل کنید
جان خلاص از بند آب و گل کنید
کودکان در آب و گل بازی کنند
شیرمردان فکر سربازی کنند
❈۱۳❈
جان من گر عاشقی مردانه باش
پیش شمع روی او پروانه باش
ز آب و آتش بهر او پروا مکن
ورنه رو در عاشقی پروا بکن
❈۱۴❈
این ذغال تن در آن آتش فکن
تا شود روشن از آن صد انجمن
نیم جانی ده عوض صدجان بگیر
خاک و خل ده لؤلؤ و مرجان بگیر
❈۱۵❈
گر همی خواهی وصال آن نگار
پا بزن بر هر دو عالم مردوار
جنت و دوزخ به جانان کن نثار
دوست را با جنت و دوزخ چه کار
❈۱۶❈
جنت و دوزخ مرا یکسان بود
جنتش سر منزل جانان بود
دوست نبود آنکه می جوید بهشت
بلکه گلشن جست و گلخن را بهشت
❈۱۷❈
گلشن و گلخن بر عاشق یکیست
گلخن و گلشن نمی داند که چیست
گر به گلخن جلوه ی دلدار اوست
جنت او باغ او گلزار اوست
❈۱۸❈
ای که در فکر بهشت و کوثری
دور شو تو مردک حلواخوری
باغ جنت را اگر جویاستی
جان بابا طالب خرماستی
❈۱۹❈
دوست چیزی می نجوید غیر دوست
جسم و جان و دنیی و عقباش اوست
جسم و جان بخشد به یک ایمای او
هر دو کون افشاند اندر پای او
❈۲۰❈
قدرتش فانی کند در قدرتش
محو سازد وصف خود در حضرتش
دور اندازد ز خود این اقتدار
اختیارش هرچه کرد او اختیار
❈۲۱❈
نی کراهت باشدش نی اقتضا
غیر ماشاء حبیبه مایشاء
فعل و ذات و وصف خود فانی کند
در رهش این جمله قربانی کند
کامنت ها