ملا احمد نراقی:گفت با مرغ حریص آن هوشمند من ندارم حیرتی زین میخ و بند
❈۱❈
گفت با مرغ حریص آن هوشمند
من ندارم حیرتی زین میخ و بند
بند دام است این و مسمار تله
پر نشد زین دانه کس را حوصله
❈۲❈
در جوابش گفت ای اشکم پرست
خود گرفتم دام اینجا مضمر است
صد هزاران دام و میخ گسترده شد
تا یکی صید از یکی آورده شد
❈۳❈
صد هزاران تیرها جست از کمان
تا یکی آمد از آنها بر نشان
نی بهر دامی شود مرغی اسیر
نی شود هر مرغ هرجا دستگیر
❈۴❈
ای بسا انبارها بر دامها
پهن شد در دامها و بامها
دانها از بامها برچیده شد
دامها در خاکها پوسیده شد
❈۵❈
نی به دامی مرغکی شد پای بست
دانها برچیده خود از دام جست
از کجا این دام گیرد پای من
باد خرم این سر زیبای من
❈۶❈
ور گرفتم پای من در دام رفت
از تنم کی شوکت و کرکام رفت
شاید از هم بگسلم این دام را
پاره سازم تار و پود خام را
❈۷❈
ور گرفتم تخت آمد بند من
گشت محکم عقده ی آوند من
من شدم در دام صیادی اسیر
نعم مولی ربنا نعم النصیر
❈۸❈
شاید او چون بیند این بیداد را
مهربان سازد به من صیاد را
تا ز پای من گشاید دست خود
هم بپراند مرا از دست خود
❈۹❈
گویدم هی هی برو آزاد زی
در گلستانها خوش و دلشاد زی
ور گرفتم او ز من غافل نشد
کام من از غفلتش حاصل نشد
❈۱۰❈
آخرا روزی بمیرد ناگهان
من شوم فارغ ز قید حبس آن
این بگفت و ترک آن دمساز کرد
رو بسوی دانه ها پرواز کرد
❈۱۱❈
خویش را افکند بر آن دانه ها
هیچ نامد یادش از افسانه ها
دانه برچیدن روان بودی همان
در گلویش دام افتاد آن زمان
❈۱۲❈
دانه در منقار او ناکرده جای
رشته های دام افتادش بپای
تا نظر می کرد در پا و گلو
از کمین آمد برون صیاد او
❈۱۳❈
حلق او بگرفت و از دامش کشید
پایهایش کند و پرهایش برید
پای آن بربست و دست خود گشاد
خنجر فولاد بر حلقش نهاد
❈۱۴❈
مرغ مسکین آه و افغان ساز کرد
ای دریغ و ای دریغ آغاز کرد
گفت رحمی بر من ای صیاد کن
از کرم این خسته را آزاد کن
❈۱۵❈
نی جوابش داد و نی آزاد کرد
نز نگاهی خاطر او شاد کرد
کارد بر حلقش همی مالید او
با زبان حال اندر گفتگو
❈۱۶❈
کآه آه از این دل پر حسرتم
ای دریغ از آنکه آرد رحمتم
آه آه ای نفس خونم ریختی
رشته ی امید من بگسیختی
❈۱۷❈
خاک عالم بر سرم از دست تو
آه از بیداد و خوی پست تو
درد دل را با که گویم ای دریغ
چاره ی خود از که جویم ای دریغ
❈۱۸❈
نیک کردم با تو دانستم خطاست
هر که باید نیک کرد اینش سزاست
آری هرکس نیک یا بد می کند
می کند بد لیک با خود می کند
❈۱۹❈
پروریدم این سگ نفس پلید
چون توانا شد مرا از هم درید
بود زینسان با خود اندر گفتگو
پایهایش بسته تیغش بر گلو
❈۲۰❈
خواست جانش چون ز تن پرواز کرد
گوشه چشمی به حسرت باز کرد
مرغ هم پرواز خود دید آن زمان
کرده از آنجا هوای آشیان
❈۲۱❈
گفت رفتی رو مرا هم یاد کن
شادزی و یاد ازین ناشاد کن
این بگفت و جان شیرین داد و رفت
همدمش بر سر دمی استاد رفت
❈۲۲❈
آری از حرص و طمع غافل مباش
کافتی اندر دام و باشی دلخراش
رفت و اندر آشیان تنها خزید
سر به صد افسوس زیر پر کشید
❈۲۳❈
روز وصل یار دیرین یاد کرد
مویها در سوگ او بنیاد کرد
کای دریغا مرغ هم آواز من
ای دریغا مونس دمساز من
❈۲۴❈
ای دریغا مرغ زرین بال من
ای همای من همایون فال من
ای دریغا طوطی گویای من
ای دریغا مونس شبهای من
❈۲۵❈
ای دریغا یار شیرین کار من
ای دریغا گلشن گلزار من
طایر هم آشیانم را چه شد
آن رفیق مهربانم را چه شد
❈۲۶❈
یاد ایامی که با هم داشتیم
دانه مهر و وفا می کاشتیم
با هم از بیضه برآوردیم سر
هم برافشاندیم با هم بال و پر
❈۲۷❈
کاش ز اول بیضه مان بشکسته بود
بال و پرمان کاشکی نارسته بود
ای دریغا قدر آن نشناختیم
نقد وصلش را چه ارزان یافتیم
❈۲۸❈
چند گویم ای دریغ و ای دریغ
سود بخشد کی دریغ و کی دریغ
من همی گویم دریغ و روزگار
می خورد بر من دریغ و زینهار
❈۲۹❈
رفت یکسر روزگارم در دریغ
شد بهار و شد خزانم در دریغ
کامنت ها