ملا احمد نراقی:عقل و نفسند این دو مرغ ای دوستان کاشیان دارند در این بوستان
❈۱❈
عقل و نفسند این دو مرغ ای دوستان
کاشیان دارند در این بوستان
کاشیانشان این تن خاکی بود
سیرشان در جو افلاکی بود
❈۲❈
متحد با یکدگر آغازشان
متفق اندر ازل پروازشان
آمدند از بوستان در توشکان
سر زدند از بیضه ی روحانیان
❈۳❈
پر زدند از گلستان جاودان
آشیان بستند در این توشکان
با هم اینجا یار و دمساز آمدند
هردم از سویی به پرواز آمدند
❈۴❈
ای بسا صیاد در این دشت و بام
دانها پاشیده و افکنده دام
صوت مرغان چمن آموخته
آتشی از بهرشان افروخته
❈۵❈
از صفیر خود ره مرغان زنند
ای عجب خسبند و راه جان زنند
هان و هان ای مرغ نوآموز من
بلبل خوش نغمه ی فیروز من
❈۶❈
این نوای عندلیب باغ نیست
غیر بانگ جان خروش زاغ نیست
نفس مسکین از فریب حرص و آز
سوی دانه می کند گردن دراز
❈۷❈
بر هوای آن صفیر دلفریب
می رود بی صبر و آرام و شکیب
عقل می گوید که ای روح روان
ای تورا در لامکانها آشیان
❈۸❈
از فریب این چمن ایمن مشو
زین صفیر مصطنع از ره مرو
نفس می گوید که ظن بد مبر
ان بعض الظن اثم کن زبر
❈۹❈
عقل می گوید یقین است این نه ظن
حبک للشیئی یعمی دم مزن
نفس می گوید یقین گیرم ولی
کی فریبد چون منی را ای ولی
❈۱۰❈
عقل گوید ناگهان بفریفتند
شهسواران اندرین ره شیفتند
نفس گوید گر فریبد سهل دان
ناامیدی کار هر نااهل دان
❈۱۱❈
عمر هست و زندگانی بس دراز
توبه مقبول و در توبه است باز
توبه خواهم گرد با سوز و گداز
هم تلافیها به صد عجز و نیاز
❈۱۲❈
بس نماز و روزه خواهم کرد من
از درش دریوزه خواهم کرد من
ور نکردم توبه رفتم زین سرای
هم نیم نومید از لطف خدای
❈۱۳❈
ناامیدی کفر باشد ای عمو
رو بخوان لاتیأسوا لاتقنطوا
هین ببین این نفس کافر کیش را
چون فریبد عقل را و خویش را
❈۱۴❈
گر تو می دانی خدا را ذوالکرم
این کرم در کار دنیا هست هم
پس چرا آن را به آن نگذاشتی
مقتدر خود را در آن پنداشتی
❈۱۵❈
دانه امسال ای رئیس ده مریز
کاو رحیمست و دهد بی دانه نیز
یک سفر سرمایه مطلب ای ودود
کان کریم است و دهد بی مایه سود
❈۱۶❈
آیه ی رحمت همین ای بوالهوس
آمده است از بهر کار دین و بس
در نماز و روزه و حج و جهاد
آیه ی لاتقنطوا داری بیاد
❈۱۷❈
کار دنیا چونکه پیش آمد تورا
لیس للانسان الا ما سعی
آنکه در عقبی کریم است و رحیم
بهر دنیاکی بخیل است و لئیم
❈۱۸❈
آنکه را در کار دین صد چاره است
بهر دنیایت چرا بیگانه است
ای تو دست آموز ابلیس پلید
پرده ی خود تابکی خواهی درید
❈۱۹❈
دست تو در دست شیطان تا بچند
با خدا و خلق تا کی آسمند
دست خود از دست این ابتر بکش
رخت خود تا چشمه ی کوثر بکش
❈۲۰❈
ای خدا فریاد از این نفس پلید
تا کجا آخر مرا خواهد کشید
می کشد نفسم که یا رب کشته باد
در میان خاک و خون آغشته باد
❈۲۱❈
هر زمان امروز و فردا می کند
خاکم اندر چشم بینا می کند
گوش من بگرفته می گرداندم
هر کجا خواهد چو خر می راندم
❈۲۲❈
هرچه می گویم که این چاهست چاه
عاقبت گوید برآری سر ز راه
هرچه می گویم بیابان است این
گویدم میرو که آسان است این
❈۲۳❈
سوختم تا چند خواهم سوختن
شعله در جان تا بکی افروختن
سوختم آخر من ای فریادرس
رحمتی فرما مرا فریاد رس
❈۲۴❈
کاشکی بودی سترون مام من
در جهان هرگز نبودی نام من
من نبردستم حسد بر هیچکس
جز به آنکس کو نزاد از مام و بس
❈۲۵❈
رحمت حق بر تو باد ای نیکنام
این پسر را می نزادی کاش مام
کاش چون زادی نپروردی مرا
یا به غرقابی رها کردی مرا
❈۲۶❈
یا مرا کردی رها در کوهسار
تا ز من گرگی برآوردی دمار
یا رسول الله یا مولی النعم
یا غیاث الخلق یا کهف الامم
❈۲۷❈
یا محمد یا شفیع المذنبین
یا امین الله رب العالمین
سوره ی نور آیه ی رحمت تویی
خلق عالم را ولی نعمت تویی
❈۲۸❈
ما همه بنده تو مولای همه
جمله چون قطره تو دریای همه
ای زمین و آسمان خاک درت
حضرت روح القدس یک چاکرت
❈۲۹❈
نیست چون برجان خود رحمت مرا
رحم کن تو ای ولی نعمت مرا
خوانده در مصحف تورا احمد بنام
احمدم من هم غلامت را غلام
❈۳۰❈
چونکه همنام توام خوارم مکن
حق همنامی که انکارم مکن
فخر دارم من به این ای شهریار
تو مرا مگذار خوار و شرمسار
❈۳۱❈
ای امام عصر و سلطان زمان
ای جهان جان و ای جان جهان
ای ز تو روشن چراغ مهر و ماه
ای جهانت کشور و خلقت سپاه
❈۳۲❈
ای وجودت لنگر چرخ و زمین
ای تورا ملک ابد زیر نگین
ای نبی را آخرین قایم مقام
ای ولی مؤتمن رکن انام
❈۳۳❈
ای شه دوران و حق مشتهر
صاحب دوران امام منتظر
گرچه عالم سربه سر پر نور توست
چشم بدبین دور تا یا کور توست
❈۳۴❈
حرمت جدت که در من یک نظر
مانده ام تنها به بند نفس در
همتی کن با من ای مولی رفیق
تا مگر یابم نجات از این مضیق
❈۳۵❈
ای صفایی ای به صد غم مبتلا
ای غریق بحر عصیان و خطا
سخت می بینم تورا بس ناامید
خون دل از دیده ات خواهد چکید
❈۳۶❈
گرچه نومیدی و یأس از خود بجاست
لیکن نومیدی ز لطف حق خطاست
ای بسا از تو بتر بخشیده است
گرچه دهر از تو بتر کم دیده است
❈۳۷❈
تا توانی عجز و زاری پیش گیر
در حیوة خویش سوگ خویش گیر
دست در دامان پیغمبر فکن
کار خود با ساقی کوثر فکن
❈۳۸❈
بلکه او ناخوانده غمخوار همه است
در دو عالم لطف او یار همه است
آری او باشد نگهدار همه
ما همه جسمیم و او جان همه
❈۳۹❈
گرچه باشد جسم از جان بیخبر
جان بهر جزوی از آن دارد نظر
متصل باشد بهر عضوی از آن
ما همه جسمیم و آن مولاست جان
❈۴۰❈
زابتدا تا انتها همراه ماست
از قدم تا فرق ما آگاه ماست
جسم او پیدا و پنهان کار او
سر به سر عالم پر از آثار او
❈۴۱❈
نور او بر خوب و بر بد تافته
هرکسی زان قسمت خود یافته
کامنت ها