ملا احمد نراقی:او دویدی خود سوی آن بحر تف بلکه گزگز جستی از شوق و شعف
❈۱❈
او دویدی خود سوی آن بحر تف
بلکه گزگز جستی از شوق و شعف
اینچنین تا قرب دره آمدند
عالمی کافر در آنجا صف زدند
❈۲❈
دره ها دیدند اندر اشتعال
شعله ها اندر جنوب و در شمال
سرکشیده شعله ها تا کهکشان
بر یسار و بر یمین آتش فشان
❈۳❈
از تف جانسوز آن آتش کجا
می تواند کس گذارد پیش پا
لیکن ابراهیم از شوق شرر
هر زمان می خواست آید پیشتر
❈۴❈
نی ز آتش بیم او را و نه باک
در دلش چیزی نه جز دانای پاک
حکم تکلیفش نبدگر پای بند
پاره کردی او دو صد زنجیر و بند
❈۵❈
صد کمند آهنین بگسیختی
جانب آتش دوان بگریختی
بلکه صد دریای آتش بیدرنگ
در کشیدی خود بیکدم چون نهنگ
❈۶❈
آب بود آن آتش و ماهی خلیل
وه چو آبی کوثری یا سلسبیل
لیک تکلیفش نگهداری نمود
از ره تکلیف خودداری نمود
❈۷❈
پس ببستند آن گروهش دست و پا
تا به آتش افکنندش از جفا
قرب آتش بود لیکن چون محال
مانده حیران آن گروه بدخصال
❈۸❈
چون در آتش افکنند آن شاه را
پس بسوزانند مهر و ماه را
کامد آن ابلیس چون پیری کهن
چاره جوشد در ماین انجمن
❈۹❈
همچو کنکاران برایشان رخ نمود
پرده از رخسار کنکاری گشود
دادشان تعلیم علم منجنیق
منجنیقی ساخت بهر آن فریق
❈۱۰❈
پس نشانیدندش اندر منجنیق
آن خلیل پادشاه بی رفیق
منجنیق از تاب خجلت تب گرفت
روز شد تاریک و رنگ شب گرفت
❈۱۱❈
سرد شد بر جان خود آن دم اثیر
زآتش غم سوخت جان زمهریر
آن سه عنصر در گریز از بار خود
در تحیر آتش اندر کار خود
❈۱۲❈
چون نسوزانم که اینم اقتضاست
طبع من سوزنده از امر خداست
چون بسوزم این خلیل داور است
خلق عالم را دلیل و رهبر است
❈۱۳❈
دیده از دیدن فروبست آفتاب
چرخ را آمد سکون خاک اضطراب
سربسر اجزای عالم منتظر
تا چه فرماید ملیک مقتدر
❈۱۴❈
باد در جولان که تا گوید خدا
اندران شهر افکند آن شعله ها
سرکشیده آب تا فرمان رسد
خویش را برقلزم آتش زند
❈۱۵❈
آتش بیچاره خود آماده بود
تا از آن گبران برآرد گرد و دود
منتظر خاک و گشوده صد دهان
تا ببلعد زمره ی نمرودیان
❈۱۶❈
مشکها بر دوش بگرفته سحاب
تا چه آید از خدا او را خطاب
موجها آورده دریاها به لب
تا چه فرمان آید ایشان را ز رب
❈۱۷❈
صف کشیده جمله مرغان در هوا
تا کنند اندر رهش جانها فدا
کعبه سر برداشت ز اقطار حرم
تا ببیند حال معمار حرم
❈۱۸❈
دلو بر کف چاه زمزم در صدد
تا مگر آبی بر آن آتش زند
اضطراب افتاد در رکن و مقام
شد صفا بی نظم و مروه بی نظام
❈۱۹❈
چون کشیدند آن طناب منجنیق
واخلیلا شد بلند از هر فریق
شورشی افتاد در این نه قباب
در ثوابت گشت پیدا انقلاب
❈۲۰❈
شور و غوغا شد بپا در لامکان
غلغله افتاد اندر قدسیان
غرفه ی بالائیان بی نور شد
حلقله ی کروبیان پرشور شد
❈۲۱❈
صف طاعات ملک از هم بریخت
رشته ی تسبیح طاعتشان گسیخت
های و هوئی گشت پیدا در فلک
وحشتی افتاد در موج ملک
❈۲۲❈
جمله افتادند در عجز و نیاز
کای خدا ای پادشاه کارساز
یک موحد نیست جز او در زمین
نیست یکتن حق پرست راستین
❈۲۳❈
چون پسندیش ای خدای بی قرین
اینچنین مغلوب قوم ظالمین
در بسیط خاک و اقلیم شهود
جز سرش در سجده ات ناید فرود
❈۲۴❈
در زمین جز او دل هشیار نی
غیر او شبها کسی بیدار نی
جز دلش یکدل به امید تو نیست
یک زبان گویای توحید تو نیست
❈۲۵❈
کف به درگاهت جز او کس برنداشت
تخم مهرت را کسی جز او نکاشت
ای دریغ از ناله شبهای او
ای دریغ از هی هی و هیهای او
❈۲۶❈
ای دریغ از قامت خم گشته اش
از دل بریان خوش آغشته اش
وان از فریاد یارب یاربش
گریه های روز و افغان شبش
❈۲۷❈
سینه ی پاکش محبتهای توست
هم دل او خلوت تو گاه توست
کی توان دیدن چنین او را زبون
ای خدا در پنجه ی این قوم دون
❈۲۸❈
یا بگو تا جمله جانبازی کنیم
با وی اندر آتش انبازی کنیم
همراه او تن در آتش درزنیم
آتش اندر بال و اندر پر زنیم
❈۲۹❈
چون خلیل تو بسوزد ای جلیل
جان ما هم در رهش باشد سبیل
یا بده دستوری ای سلطان جان
تا زنیم آتش بر این نمرودیان
❈۳۰❈
کوههاشان جمله بر سر افکنیم
جسمشان با خاک ره یکسان کنیم
لرزه اندازیم بر اندام خاک
خاک را از لوثشان سازیم پاک
❈۳۱❈
سرنگون سازیم شهرستان شان
هم بسوزانیم خانمان آن
یا بفرما تا به او یاری کنیم
مر خلیلت را نگهداری کنیم
❈۳۲❈
روز و شب گردیم اندر کوی او
چشم بد سازیم دور از روی او
پر کشیم و تا به افلاکش بریم
هم برون زین خاک ناپاکش بریم
❈۳۳❈
شد خطاب از حق به آن کروبیان
کی برای خدمتم بسته میان
هست دستوری شما را سربسر
سوی خاکستان کنید اکنون سفر
❈۳۴❈
مر خلیلم را هواداری کنید
گر یکی گوید دوصد چندان کنید
کامنت ها