ملا احمد نراقی:یک کنیز آمد بکف یکتای نان گفت بستان ای گدا اینجاممان
❈۱❈
یک کنیز آمد بکف یکتای نان
گفت بستان ای گدا اینجاممان
نی گرفت آن نان و نی گفتش جواب
شیئی لله گفت با صد آب و تاب
❈۲❈
یک دو گامی گشت دور و بازگشت
باز بالله شیئی را انباز گشت
آبش اندر چشم و گریه در گلو
شیئی لله شیئی لله کار او
❈۳❈
گفت با صد ناله صاحب دولتان
این گدا را بهر حق یکتای نان
آن کنیزک باز نان آورد و آب
گفت بستان ای گدا رو با شتاب
❈۴❈
دست واپس برد و گامی چند رفت
باز برگردید سوی خانه زفت
کرد فریادی که ای اهل سرای
یک کرم بر این گدا بهر خدای
❈۵❈
ای شما از خوان نعمت کام گیر
یاد آرید از گدایان فقیر
ای کریمان یک شبی بهر خدا
لقمه بردارید بر یاد گدا
❈۶❈
ای شما در خواب راحت خفتگان
یاد آرید آخر از آشفتگان
باز اهل آن سرا آش و طعام
سویش آوردند بستان این ادام
❈۷❈
شیئی لله گفت باز و پس دوید
بازگشت و نعره ی دیگر کشید
قند و حلوا و شکر از بهر او
باز آوردند نپذیرفت ازو
❈۸❈
سیم و زر دادند او را پس فکند
شیئی لله گفت با بانگ بلند
هرچه دادند از گدایی بس نکرد
از درون خانه رو را پس نکرد
❈۹❈
روزگاران کار او این بود و بس
واقف از رازش نه جز او هیچکس
بیست کرت هر شب و روز آن گدا
بهر کدیه می شدی تا آن سرا
❈۱۰❈
برکفش زنبیل و وردش این سخن
شیئی لله ای کریمان زمن
چون چنین دیدند اهل آن سرا
پیش او جستند کی سفری گدا
❈۱۱❈
ما ندیدستیم چون تو نرگدا
تو بگو آیا گدایی یا بلا
آبروی هر گدایی برده ای
شصت عباس اندر انبان کرده ای
❈۱۲❈
نی ستانی نان نه حلوا نی شکر
نی روی زینجا به سیم و نه به زر
آن گدا چون این شنید از خواجگان
گفت بگذاریدم ای آزادگان
❈۱۳❈
گر گدایی بهر آش آوردمی
اشکم خود پاره پاره کردمی
بهر نان گر دورتان گردیدمی
اشکم نان خوار خود بدریدمی
❈۱۴❈
عاشقم من بر گدایی روز و شب
جان من بسته ست با جان طلب
من گدایی خواهم ای یاران نه نان
این گدایی پیش من خوشتر زجان
❈۱۵❈
این بگفت و اشک از چشمان فشاند
کدخدای آن سرا حیران بماند
ساعتی بگریست عاشق زار زار
اشک او ریزان چو باران بهار
❈۱۶❈
عشق آخر سرکشی آغاز کرد
شد عنان از دست و کشف راز کرد
گفت هستم من گدای روی دوست
از گدایی مطلبم دیدار اوست
❈۱۷❈
گر ترحم می کنی ای مرد مه
جرعه ای از شربت دیدار ده
من گدا هستم گدای یک نظر
یک نظر خوشتر ز صد کان شکر
❈۱۸❈
یکدلی اندر رهی گم کرده ام
پی به اینجا در طلب آورده ام
یا دل گم کرده ام را بازده
یا به این دلخسته ترک و تاز ده
❈۱۹❈
یا به ترک غمزه فرمایی سخن
ریزد اندر آستانت خون من
ای خوشا آن سر که در راه تو شد
خاک در راه گذرگاه تو شد
❈۲۰❈
ای خنک آن دل که خون شد در غمت
وان تنی کان شد نثار مقدمت
خوش بود جان لیک از بهر نثار
در نثار خاکپای آن نگار
❈۲۱❈
سرخوش است اما به فتوراک شهی
تن نکو باشد ولی خاک رهی
دیده خوش باشد ولی در روی تو
دل ولی در چنبر گیسوی تو
❈۲۲❈
جویمت چون جستجوی تو خوش است
از تو گویم گفتگوی تو خوش است
رنج تو در جان من رنجی خوش است
درد تو اندر دلم گنجی خوش است
❈۲۳❈
سرگذشت عاشقان ای دوستان
دفتری خواهد به پهنای جهان
این زمان بگذار تا وقت دگر
رو بیان کن آنچه بودت در نظر
❈۲۴❈
من همی گفتم دعای اولیا
نی پی دفع قضا هست و بلا
بلکه باشد در نظرشان امتثال
امتثال امر شاه ذوالجلال
❈۲۵❈
از خدا آمد چو ادعونی خطاب
در دعا آیند زین رو ای جناب
می کنند آن اولیاء مجتبا
در دعا هم بر اشارت اکتفا
❈۲۶❈
خواهش پیدا و تصریح طلب
چونکه باشد نزدشان سوء ادب
یک اشارت سوی حاجت می کند
حاجت خود را کفایت می کند
❈۲۷❈
همچو آن ایوب زار مبتلا
گو نکرد از بهر دفع ضر دعا
رب انی مسنی الضر گفت و بس
بر چنین کن یا چنان کن زد نفس
❈۲۸❈
هم تو هستی ارحم از کل رحیم
هم من اندر جرم و اندر خوف و بیم
یا بلاهایی که بشنیدی ازو
پیش از این با حق نگفت آن نیکخو
❈۲۹❈
همچنین یونس که در بحر بلا
شد به فرمان الهی آشنا
پیش از این در لجه دریا نگفت
کی خدای فرد بیهمتای جفت
❈۳۰❈
انت ذوالسبحان والمجدالمتین
اننی قد کنت بعض الظالمین
سرور لولاک شاه انبیا
اینقدر هم دم نزد اندر دعا
❈۳۱❈
رو به آن سلطان بی انباز کرد
گوشه چشم امیدی باز کرد
کامنت ها