ملا احمد نراقی:رو بخوان از مصحف حق قد نری قد تقلب وجهک نحوالسماء
❈۱❈
رو بخوان از مصحف حق قد نری
قد تقلب وجهک نحوالسماء
آن خلیل باوفای نیک خو
هم بگفت الا که حسبی علمُهُ
❈۲❈
نی اعانت جست از روح القدس
نی گشود اندر دعا ولا نه لعس
از شرار آتشش پروا نبود
در دلش جز یاد آن یکتا نبود
❈۳❈
پس به استمساک آن حبل وثیق
اندر آتش برفتاد از منجنیق
منجنیق از تاب غم بیتاب شد
آتش از خجلت تو گفتی آب شد
❈۴❈
چون در آتش اوفتاد آن سرفراز
گفت بنگر حالم ای دانای راز
کامد از حق با جلال و با عتاب
سوی آن آتش خطاب مستطاب
❈۵❈
سرد و سالم شو که فرمایم چنین
سرد و سالم همچو فردوس برین
ای حرارت تو ز آتش دور شو
ای شرارت زین شرر مهجور شو
❈۶❈
زین شرار ای شعله تو خاموش شو
جمله آذرگون و آتش پوش شو
ای دره تو غیرت ارتنگ باش
رشک صد کشمیر و هفتصد پنگ باش
❈۷❈
ای سعیر تفته تو گلزار شو
ای زمین شوره نرگس زار شو
گلستان شو بوستان شو باغ شو
هم چمن هم مرغزار و راغ شو
❈۸❈
چشمه ها در این چمن جاری شوید
بارها اشباح و انواری شوید
خارها گلهای ریحانی شوید
سنگها یاقوت رمانی شوید
❈۹❈
خود برون آرید گلبنها ز خاک
میوه های غنچه ها از آن شتاک
سروها قدها برافرازید راست
نارونها جویباران از شماست
❈۱۰❈
ای بنفشه گرد چشمه سر برار
ای الاله در خیابان کن قرار
بارگه زن اندرین دشت ای بهار
چتر طاوسی فکن از هر کنار
❈۱۱❈
ای صبا از این چمن غافل مشو
ای نسیم از عرضه اش بیرون مرو
ترک کن از این چمن دامن کشان
عطر گل بر گیسوی سنبل فشان
❈۱۲❈
چون خطاب حق به آن آتش رسید
خیمه فروردین به آن صحرا کشید
آمد آنجا موسم اردی بهشت
آن زمین شد رشک مینو و بهشت
❈۱۳❈
بارگه افراشت سلطان بهار
با سپاه سرو و شمشاد و چنار
کرد برپا اندر آن دشت از سحاب
خیمه ی سیمابی زرین طناب
❈۱۴❈
نطع مینایی ز سبزه گسترید
باد آزاری دران دامن کشید
هر کناری چشمه ی آبی روان
بر لب هر چشمه ای سروی روان
❈۱۵❈
بر سر هر سرو قمری در نوا
همچو تسبیح ملایک در سما
هر کناری گلبنی سر بر زده
در سر هر گلبنی گل سر زده
❈۱۶❈
پای هر گل عندلیبی در فغان
بر نوای نغمه قدوسیان
جلوه گر هر سو عروسان چمن
نوعروسان انجمن در انجمن
❈۱۷❈
همچو رقاصان به رقص از هر کنار
پای کوبان سرو و دست افشان چنار
گیسوی سنبل پریشان از صبا
دیده نرگس پر از آب حیا
❈۱۸❈
زآنچه گویم شرح آن بالاتر است
در بیانش خامه من ابتر است
اندر این گلشن خلیلا می خرام
کامد این آتش تورا برد و سلام
❈۱۹❈
آن ملک کش حق امیر سایه کرد
با خلیلش همدم و همسایه کرد
همچنانکه مؤمنان را در لحد
از جهان قدس همدم می رسد
❈۲۰❈
کافران را هم ز سجین لعین
می رسد همدم بخوان بئس القرین
ای قرین نیک و بد در آن جهان
پیش تو از تو نیاید میهمان
❈۲۱❈
بلکه تا بودی تو همراه تو بود
هم رفیق گاه و بیگاه تو بود
هم به شب همخوابه بودت تا سحر
هم به روزت هم دکان و هم سفر
❈۲۲❈
یک نفس از تو نمی گشتی جدا
خواه مسجد بودی و خواهی خلا
پرده بودی لیک بر چشم سرت
پنبه اندر گوش بودی بر درت
❈۲۳❈
می ندیدی همدم و همخوابه را
همنشین حجره و سردابه را
بیند این یک خانه ی دل تابناک
بام و دهلیزش پر از انوار پاک
❈۲۴❈
هم ماشم جان معطر باشدش
پر ز بوی مشک و عنبر باشدش
می نداند لیک نور روی کیست
عطرها از سنبل گیسوی کیست
❈۲۵❈
چون برافتد پرده جسم از میان
چون شود از مرگ روشن جسم و جان
دلبری بیند سراسر نور پاک
طعنه زن رویش به مهر تابناک
❈۲۶❈
صد هزاران نافه مشک ختن
پیش خط مشکبار او نتن
داند این نور از مه رخسار اوست
داند آن بو از گل گلزار اوست
❈۲۷❈
لذت دیدار و وصل بی حجاب
صحبت جان پرور و ذوق خطاب
از پس مردن شود جانا مزید
بر بها و نور آن عطر شدید
❈۲۸❈
وان دگر یک می رود باکش وفش
بیندش بیننده چون سلطان تکش
لیک جانش پر ز سوز است و شرر
سوزهای جانگداز و جان شکر
❈۲۹❈
یک زمان خالی نه از صد درد و سوز
گوییا افشاند در مهد تموز
سوزها پیدا و آتش ناپدید
زخمهای فاش ناپیدا حدید
❈۳۰❈
آتشی گر نیست این سوز از کجاست
ورنه خنجر اینهمه زخم از چه خاست
گر نباشد کژدمش در پیرهن
از چه افتاده است سوزش در بدن
❈۳۱❈
کلبه های پر زدود است و بخار
آتشش پنهان و دودش آشکار
هم دماغ جان او گشته عفن
روز و شب از بس کشد گند نتن
❈۳۲❈
گندها پیدا ولی مردار نیست
هر رگ او پر ز زهرمار نیست
تا برهنه سازدش دست اجل
پاک سازد مرگ از چشمش سبل
❈۳۳❈
پیرهن بیند سراسر مارها
هم ز کژدم اندر آن خروارها
بر لحاف جانش افتاده شرار
گند و دودش بر شده از هر کنار
❈۳۴❈
صد سگی گر هست در شلوار او
مار و افعی هر نخ دستار او
جمله ی اینها قرین و همنشین
باشد او را از لحد تا بوم دین
❈۳۵❈
این سخن اندر میان شد معترض
باز آیم بر سر اصل غرض
اندران روضه خلیل سرفراز
با قرین خود به صد اعزاز و ناز
کامنت ها