ملا احمد نراقی:بر لب جویی نشسته با نشاط پهن کرده سبزه از هر سو بساط
❈۱❈
بر لب جویی نشسته با نشاط
پهن کرده سبزه از هر سو بساط
روز دیگر گفت نمرود پلید
پور آذرخوش جزای خویش دید
❈۲❈
هرکه از فرمان من پیچد سر
آتشش سوزد سرودست و کمر
هرکه نافرمانی ما می کند
آتشش سودای یکجا می کند
❈۳❈
آب و آتش جمله در فرمان ماست
هرچه هست امروز در سلطان ماست
هر که از سلطان ما سرمی کشد
سر به زیر تیغ و خنجر می کشد
❈۴❈
می روم امروز در کوه بلند
تا ببینم حال آن مرد نژند
این بساط من بر آن بالا برید
جمله اسباب طرب گرد آورید
❈۵❈
گرد آیید ای پرستاران همه
دیده بگشایید ای یاران همه
تا ببینید این عدوی جانفشان
گشته خاکستر در آن آتش وشان
❈۶❈
تا نمایندم همه تحسین و زه
آفرین گوییدم از کهتان و مه
جمله گوییدم مریزاد دست تو
ای خدایی آماده پابست تو
❈۷❈
این بگفتند و سوی که برشدند
دیده افکن جانب اخگر شدند
گلشنی دیدند افزون از بیان
گلستان در گلستان در گلستان
❈۸❈
اندر آن گلشن خلیل تاجدار
بر لب جویی نشسته شاهوار
بر سریری او نشسته شاه وش
نوجوانی پیش او زیبا و کش
❈۹❈
ماند نمرود و سپاهش در شگفت
در جب انگشت بر دندان گرفت
پس به ابراهیم گفت آن بیحیا
راست گویم بس بزرگستت خدا
❈۱۰❈
خواهم او را من ز خود شادان کنم
گاوها از بهر او قربان کنم
پس بکشت و کرد بهر حق نثار
او زگاودان ده هزار و هشت هزار
❈۱۱❈
نیک ژاژ و کفر خود را کم نکرد
دیو نفس از ملک جانش رم نکرد
گاوها بسیار کشت اما چه سود
گاو نفسش فربه و چالاک بود
❈۱۲❈
گاو نفسش در علفزار هوا
در چراگر ناروا وگر روا
گاو نفست گر در اصطبل هواست
گاو قربان کردنت لوچ و هباست
❈۱۳❈
گر تو کاری می کنی ای مرد هش
گاو را بگذار و نفس خود بکش
گاو کشتن کار قصابان بود
نفس کشتن همت سلمان بود
❈۱۴❈
مطلب از قربانی آمد ای پسر
قطع دل از عیش اسب و گاو و خر
از دو گاو و میش کشتن کی شود
منقطع از جانت ای حبل مسد
❈۱۵❈
لیک کشتی چون تو گاو نفس خویش
کشته باشی هرچه اسب و گاو و میس
رو بکش این نفس کافر کیش را
ساز فارغ دیگران و خویش را
❈۱۶❈
نی چو آن نمرود نادان کو همی
خویش پروردی و کشتی عالمی
طاعت نادان همه زحمت بود
طاعت دانائیم رحمت بود
❈۱۷❈
طاعت عامه همه ای بوالحسن
زحمت جسم است و تحمیل بدن
گر نمازی می کند باشد همین
کو کند کون بر هوا سر بر زمین
❈۱۸❈
روزه اش باشد نخوردن آب و نان
یا دو صد منت نهادن بهر آن
گر فقیری را لب نانی دهد
گوییا صد مرده را جانی دهد
❈۱۹❈
گر بسازد مسجدی یا قنطره
می کند هنگامه را در هر کره
هین منم آن کس که مسجد ساختم
پل بر آن رود بزرگ انداختم
❈۲۰❈
هر کجا بیند دو کس در داستان
نقل مسجد یا پل آرد در میان
مایه عمر گرامی را تمام
می کند در این صلوة و آن صیام
❈۲۱❈
مایه چون آید به دستت بی وقوف
این تجارت باشدش ای اوف اوف
راست ماند این عبادتها همی
با تجارات جوان دیلمی
کامنت ها