ملا احمد نراقی:آن یکی از نیکبختان سعید عابدی را بعد مردن خواب دید
❈۱❈
آن یکی از نیکبختان سعید
عابدی را بعد مردن خواب دید
گفت حق با تو چه کرد ای نیکبخت
گفت بستم چون ازین ویرانه رخت
❈۲❈
خواستند از من در آن عالم عمل
هین چه آوردی بیاور بی مهل
عرض کردم من نماز و روزه را
وردهای هر شب و هر روزه را
❈۳❈
وعظ و تدریس و جماعاتم همه
فکر و ذکر و علم و طاعاتم همه
صد خلل گفتند هریک را فزون
مانده من حیران و دلگیر و زبون
❈۴❈
دست خالی گردن کج ناامید
مانده آنجا لرز لرزان همچو بید
موقفی کان زهره ی شیران درد
دست و پا گم کرده ای را چون بود
❈۵❈
صد چو جبریل و چو میکائیل گرد
گشته آنجا هریکی گنجشک خورد
انبیا در اضطراب و ارتعاش
اولیا در ناله های جانخراش
❈۶❈
چون بود حال دل درمانده ای
آیت نومیدی خود خوانده ای
گفت گشتم چونکه نومید از عمل
این خطاب آمد ز حق عزوجل
❈۷❈
کز تواندر نزد ما یک چیز هست
کان تورا این لحظه دست آویز هست
یاد باشد هیچ ای آزاده مرد
می شدی در کوچه بغداد فرد
❈۸❈
بود هنگام زمستان عنود
دم درون سینه ها یخ کرده بود
اشک می بارید از چشم سحاب
بد زمین از بحر باران آشتاب
❈۹❈
خانه ها را جملگی در بسته بود
بلکه مرغان را همه پر بسته بود
یک هریره دیدی اندر برزنی
نی پناهی بودش و نی مأمنی
❈۱۰❈
از فلک می ریخت باران و تگرگ
ریخته زان گربه بچه بار و برگ
هرجهت می جست و سوراخی نبود
می دوید از هر طرف ناخی نبود
❈۱۱❈
گه خزیدی در بن دیوار و گاه
آستان خانه ای کردی پناه
نی بن درگاه و نی بنگاه در
سود دادش از تگرگ و از مطر
❈۱۲❈
دل تورا بر آن هریره سخت سوخت
شمعی از رأفت به جانت بر فروخت
پس به مهرش برگرفتی از گنا
دادیش در پوستین خویش جا
❈۱۳❈
من پسندیدم همان رحمت ز تو
آفرینها بر تو و رحمت به تو
رو که بخشیدم تورا ای دلخراش
من به آن گربه برو آزاد باش
کامنت ها