ملا احمد نراقی:تا عیان گردد سر پنهان تو پرتو اندازد به عالم جان تو
❈۱❈
تا عیان گردد سر پنهان تو
پرتو اندازد به عالم جان تو
یا شود آن مغز خوش پیدا ز پوست
تا شناسد خلق بیگانه ز دوست
❈۲❈
تا شناسد هریکی ذات از عرض
فربهی را واشناسد از مرض
خود همی دانست آن سلطان غیب
پاکی آن پاکزاد از شک و ریب
❈۳❈
پاک می دانستش از هر غل و غش
صاف می دانستش و زیبا و خوش
غیر مهرش را به جانش راه نیست
ره کلف را در رخ این ماه نیست
❈۴❈
آن یکی ماه است و ماه بی کلف
آن بود خورشید در برج شرف
آن یکی دریا بی پهناستی
قطره هایش لؤلؤ لالاستی
❈۵❈
هفت دریا پیش آن دریا نمی
روح قدسی در لباس آدمی
بود خورشیدی ولیکن از غمام
بود شمشیری ولیکن در نیام
❈۶❈
خواست تا بر عالمی پیدا شود
نور او بر عالمی رخشا شود
دوستان را دوستی آرد به یاد
زامتحان بر وی دری از تو گشاد
❈۷❈
کرده بودش امتحانها پیش ازین
خواست لیکن ابتلایی بس متین
نور او در کوره های تابناک
رفته و بیرون شده زیبا و پاک
❈۸❈
نقش او را اندر آتش برده بود
صافش از آتش برون آورده بود
باز او را امتحان تازه خواست
در جهان او را بلند آوازه خواست
❈۹❈
زر او را برد در آتش نخست
چونکه از آتش برون آمد درست
برد او را زیر دستان بلا
سکه دولت بر او زد برملا
❈۱۰❈
سکه زد او را به نام خویشتن
کرد سرشارش ز جام خویشتن
کامنت ها