ملا احمد نراقی:پس در آن شب وه چه شب نوروز او روز نوروز جهان افروز او
❈۱❈
پس در آن شب وه چه شب نوروز او
روز نوروز جهان افروز او
وه چه شب رشک هزاران روز عید
وه چه شب صبح سعادت را کلید
❈۲❈
وه چه شب مشکین تر از گیسوی یار
وه چه شب خوشبوتر از مشک تتار
شب نه بل خلوتسرای اهل راز
ناز گاه آن نگار دلنواز
❈۳❈
شب نه بلکه آن نگار نازنین
کرده افشان زلف مشکین بر جبین
دید ابراهیم آن شب در منام
کآمد او را از قباب عز پیام
❈۴❈
هین بکش در راه من فرزند خویش
بگسل از جز یاد ما پیوند خویش
سر ببر از تیغ اسماعیل را
ره مده در خواب خود تأویل را
❈۵❈
خواب نبود وحی ربانی بود
خواب تو کی خواب شیطانی بود
کی بود شیطان نافرجام را
ره بسوی انبیا و اولیا
❈۶❈
با ملایک روحشان همدم بود
اهرمن را از ملایک رم بود
روحشان در آسمان باشد بخواب
یرجم الشیطان منه بالشهاب
❈۷❈
با ملک در آسمانها جانشان
اهرمن را کی بود آنجا نشان
جانشان خود آسمان دیگر است
یاد حق آنجا شهاب انور است
❈۸❈
راند از آن آسمان پرسخن
لشکر شیطان و حزب اهرمن
عید قربانست فردا ای خلیل
خون آن را در ره ما کن سبیل
❈۹❈
آن دل تو خلوت مخصوص ماست
دیگری را اندر آنجا ره کجاست
هرکه آنجا بی محابا پا نهد
سر به زیر خنجر بران دهد
❈۱۰❈
غیر یک دلبر نمی گنجد به دل
یا دل ما یا ز غیر ما گسل
روی من بی پرده هرسو جلوه گر
دیده بگشادی به رخسار دگر
❈۱۱❈
هین برو کفاره آن دیدار را
غرق خون او کن این رخسار را
کشته خواهد غیرت ما غیر را
در گشا فردا صباح الخیر را
❈۱۲❈
هین برو آن سر جدا کن از بدن
در سر کویم به خاک و خون فکن
ای خلیل من بحق جان تو
خواهم آن سر از تو در دامان تو
❈۱۳❈
هین ببر آن سر به دامان ای خلیل
هم در آغوش افکن آن جسم قتیل
آن سر و تن را فکن در راه ما
گو که می خواهد چنین آن شاه ما
❈۱۴❈
در ره ما بایدش قربان کنی
پیکرش در خاک و خون غلطان کنی
زین بشارت جست از جا آن خلیل
آن خلیل باوفای بی عدیل
❈۱۵❈
در قبول امر آن سلطان داد
هر دو دست خویش بر چشمان نهاد
گفت بخ بخ ای بخت بلند
چتر دولت سایه بر فرقم فکند
❈۱۶❈
جان فدای لطف بی اندازه اش
من غلام این پیام تازه اش
من کجا و این عنایت از کجا
جز برای خود نمی خواهد مرا
❈۱۷❈
چون تورا از بهر خود خواهد خدا
سازدت از هرچه غیر از خود جدا
صد سبب سازد که تنها سازدت
از زن و فرزند دور اندازدت
❈۱۸❈
سازدت بیگانه از هر آشنا
دوستانت را بیاموزد جفا
روی مردم را بگرداند ز تو
خلق عالم را بکیباند ز تو
❈۱۹❈
از عنایت زشت سازد خوی تو
تا گریزد هرکسی از کوی تو
زرد سازد چهره ی گلنار تو
تب فرستد بر تن بیمار تو
❈۲۰❈
تا تورا سازد ز جسم و تن ملول
تا تورا از بهر خود سازد قبول
تخم پاشی یا بخشکاند برش
یا به سیلابش دهد یا صرصرش
❈۲۱❈
یا بر آن برقی بریزد یا شرار
کای برو جز تخم مهر من مکار
با تو فرزند تو در جنگ آورد
تا ز فرزندت دلت تنگ آورد
❈۲۲❈
خشم آرد با تو یار مهربان
تا جدایی افکند تا در میان
کز همه بری و پیوندی به او
بگسلی از جمله پیوندی به او
❈۲۳❈
آن غیور است آن غیور پرده دار
جز سر تسلیم پیش او میار
گر کشد یا بخشدت تسلیم کن
در ره او ترک خوف و بیم کن
❈۲۴❈
ورنه تسلیم آوری لطف الاه
سازدت تسلیم خواهی یا مخواه
چون تورا خواهد که آن آن شوی
عندلیب گلستان آن شوی
❈۲۵❈
سوی خود می خواندت با صد شتاب
ورنه رفتی می کشد با صد طناب
سوی خود در خاک و خونت می کشد
جان فدایش بین که چونت می کشد
❈۲۶❈
می کشد گاهی به خشم و گه به ناز
رشته گه کوته کند گاهی دراز
چونکه می خواند روان شو سوی او
سینه و سر کن قدم در کوی او
❈۲۷❈
گه بزانو گه نشسته گه بسر
راه کوی دلکش او می سپر
سر برهنه پا برهنه لوک و لنگ
پا گهی بر خار میزن گه به سنگ
❈۲۸❈
گه نشسته گه پیاده گه سوار
خفته گاهی بر یمین گاهی یسار
سینه میکن بر زمین و شو روان
مارسان می پیچ بر خود سوی آن
❈۲۹❈
تا تورا خواند برو با عز و ناز
ورنه خواهد بردنت با ترک و تاز
چونکه خود رفتی برش نازت کشد
پیش باز آید به خود بازت کشد
❈۳۰❈
ور ببردت سوی خود نازت کند
گه به بندت ور گهی بازت کند
گه نوازد گه بسوزد از کرم
گه شکر ریزد به کامت گاه سم
❈۳۱❈
لیک سمش داروی جان پرور است
آتش او ز آب حیوان خوشتر است
سم او تریاق فاروقت کند
آتشش برتر ز عیوقت کند
❈۳۲❈
آتشش چون آتش زرگر بود
سیم و زر را خالص و بی غش کند
سازد از این تاجهای زرنگار
زینت فرق شهان تاج دار
❈۳۳❈
یا کند زان گوشوار خوش گهر
زینت گوش بتان کاشغر
گوشوار گوش خوبان تتار
همسر زلف و بناگوش و عذار
❈۳۴❈
وای وای آنکو به پای خود نرفت
نی کشیدندش به خود با بند زفت
در طبیعت خوی اهریمن گرفت
در چه طبع عفن مسکن گرفت
❈۳۵❈
وای او اخلد الی الارض مهان
تا ابد خوار و ذلیل و مستهان
درد اینست ای رفیق نیکخو
گر رسیدی ورنه آخر سوی او
❈۳۶❈
عاقبت خیر است عیش تا ابد
خود روی خواهی و خواهی او کشد
این سخن پیداست او را واگذار
رو به سوی ذبح اسماعیل آر
کامنت ها