ملا احمد نراقی:گر نبودی پنبه اندر گوش تو ور نبودی کر دو گوش هوش تو
❈۱❈
گر نبودی پنبه اندر گوش تو
ور نبودی کر دو گوش هوش تو
می شنیدی ناله ی پنهان جان
وان شکایتهای بی پایان جان
❈۲❈
می شنیدی تا چسان گوید سخن
با رفیقان و دیار خویشتن
نالد و گوید خدا را ای مهان
یاد آرید از غریبی مستهان
❈۳❈
مرغیم اندر قفس افتاده خوار
یاد آرید از وفا زین مرغزار
سرکشیده زیر پر اندر قفس
پر بیفشانده به گلشن یکنفس
❈۴❈
رفته از یادم هوای آشیان
بسته چشم از جلوه های گلستان
یاد آرید از من ای آزادگان
من در این گلخن شما در بوستان
❈۵❈
ای شما آزادگان شاخسار
در نشاط از جلوه ی باغ و بهار
یاد آرید از ترحم یک نفس
زین اسیر دام و محبوس قفس
❈۶❈
ای شما با یکدگر اندر وطن
یاد آرید از وفا گاهی زمن
من هم آنجا آشیانی داشتم
مهر و یار مهربانی داشتم
❈۷❈
عهد بستم با لب چون قند او
یاد باد آن عهد و آن پیوند او
یاد باد آن عهد و آن میثاقها
وان عنایتها و آن اشفاقها
❈۸❈
یاد باد ایام وصل دوستان
وان تفرجهای باغ و بوستان
وان نشستن با هم اندر مرغزار
وان خرامیدن به طرف جویبار
❈۹❈
حبذا آن روزگاران حبذا
حبذا آن مرغزاران حبذا
حبذا زان دوستاران باوفا
حبذا زان باغبان باصفا
❈۱۰❈
ای خوش آن دوران و آن ایامها
وی همایون صبحها و شامها
در جدایی سوختم از اشتیاق
آه و واویلاه من حرالفراق
❈۱۱❈
آتش هجران دلم را سوخته
شعله ها در سینه ام افروخته
آتشی می بینم اندر دل نهان
سخت می سوزد از آنم استخوان
❈۱۲❈
آتشی پنهان کنون دارد ظهور
پیکر من یارب این یا نخل طور
آتش پنهانم اکنون فاش شد
مفتی شهر شما قلاش شد
❈۱۳❈
آتش پنهانم اکنون برفروخت
جبه و عمامه و دفتر بسوخت
سبحه و سجاده ام را باد برد
دفتر و بحث و جدل را گاو خورد
❈۱۴❈
اجلسونی یاثقاتی اجلسون
کاینک آمد بر سرم شور جنون
بار بربست از دلم هوش و خرد
تا کجا دیگر جنونم می برد
❈۱۵❈
بگسلم اکنون دو صد زنجیر را
چار تکبیری زنم تدبیر را
آتش اندر سینه پنهان تا بکی
در دلم پوشیده توفان تا بکی
❈۱۶❈
فاش می گویم که من دیوانه ام
هم زعقل و هم خرد بیگانه ام
دفتر فرزانگی بر باد رفت
مصلحت بینی مرا از یاد رفت
❈۱۷❈
زین سپس با مصلحت کاریم نیست
وز جنون خویشتن عاریم نیست
عاشقان را عار نبود از جنون
آری آری عشق باشد ذوفنون
❈۱۸❈
می کند مجنون گهی فرزانه را
گاه عاقل می کند دیوانه را
فیلسوفی را گهی نادان کند
هم سبق با طفل ابجد خوان کند
❈۱۹❈
طفل امی را گهی گردد دلیل
تا سبق آموزد از وی جبرئیل
اندر آتش افکند گاهی خلیل
گاه موسی را کشد تا رود نیل
❈۲۰❈
تیشه بر کف گه دهد فرهاد را
هین بکن این کوه بی بنیاد را
بیستون را کندی ای فرهاد راد
آفرین بر دست و بر بازوت باد
❈۲۱❈
تیشه ای اکنون به فرق خویش زن
بیستون هستی خود را بکن
هر که بر شیرین لبی عاشق شود
زندگی او را کجا لایق بود
❈۲۲❈
نیست شو اندر ره عشق ای جوان
تا از آن یابی حیوة جاودان
نیست شو ای من فدای نیستی
زنده ی جاویدی از ما نیستی
❈۲۳❈
اقتلونی اصدقائی فی الهواه
و اطرحوا جسمی قریباً فی فناه
می دمد اینک صباح روز عید
در ره جانان مرا قربان کنید
❈۲۴❈
یا احبائی لعمری فی الفداه
اذبحونی اذبحونی ذبح شاه
پس به خون آغشته سازید این تنم
افکنید اندر ره صید افکنم
❈۲۵❈
تا بود از روی رحمت یک نظر
افکند بر این تن بی پا و سر
وز نگاهی بخشدش عمر ابد
فارغش سازد ز قید نیک و بد
❈۲۶❈
ای صفایی مختصر کن این سخن
زانکه این چه را نمی بینم رسن
باقی احوال دل را باز گوی
تشنه لب ترسم بمیرم طرف جوی
❈۲۷❈
قافیه تنگست زان جو گفتمت
ورنه رود نیل جیحون خواندمت
گر نبودی تنگ ما را قافیه
مرا تورا گفتیم عین صافیه
❈۲۸❈
عین هم چبود تو خود دریاستی
وه چه دریایم توفان زاستی
در تو از دریای ژرف لامکان
متصل باشد دوصد دجله روان
❈۲۹❈
دجله های آب عذب خوشگوار
می رسد هردم تورا از آن بحار
ای تو ما را اوستاد مهربان
جرعه ای بر ما از آن دریا فشان
❈۳۰❈
یاد کردی مردن پیش از ممات
مردنی کو هست اصل هر حیات
راه این مردن به ما بنمای زود
شوق این دلها ز دست ما ربود
کامنت ها