ملا احمد نراقی:باز آیم بر سر آن داستان داستان دوستان جانفشان
❈۱❈
باز آیم بر سر آن داستان
داستان دوستان جانفشان
آمد ابراهیم تا کوی منی
قرة العینش دوان اندر قفا
❈۲❈
آمدند اندر منی با صد منی
گفت ایشان را منی صد مرحبا
آمد ابراهیم و فرزندش ز پی
گفتش ابراهیم او را یا بنی
❈۳❈
فی المنام انی اری ان اذبحک
ماتری فانظر فان الامر لک
دیده ام در خواب ای جان پدر
تا ببرم از تن پاک تو سر
❈۴❈
خواسته از من سرت سلطان من
ای به قربان سر تو جان من
در چه کاری و چه داری در نظر
گر سری داری بیا بگذر ز سر
❈۵❈
گفت اسماعیل کای جان پدر
من که باشم جان چه باشد چیست سر
آنچه مأموری بکن آن بی درنگ
زود و زود آخر که آمد وقت تنگ
❈۶❈
مرغ جان در سینه ام پرواز کرد
دل تپیدن از طرب آغاز کرد
دل تپد از شوق خنجر در برم
سرگرانی می کند بر پیکرم
❈۷❈
زود زود ای جان بابا زود باش
بنده ی فرمان آن معبود باش
گرنه فرمان از خدا بد مرتورا
خود سر خود کردمی از تن جدا
❈۸❈
خنجرت کو تا به چشم خود نهم
بوسمش دم پس بدست تو دهم
امر حق را جای آور زود زود
جز صبوری ناید از من در وجود
❈۹❈
نیست جای صبر اینجا ای عمو
جای شکر است و نشاط و های و هو
صبر باشد در بلاها و الم
کو الم این عین لطفست و کرم
❈۱۰❈
خون ناپاکم به راهش پاک شد
وین سر من لایق فتوراک شد
لایق فتوراک شاه آمد سرم
درگذشت از عرش و کرسی افسرم
❈۱۱❈
خون عاشق چون فدای یار شد
خونبهایش رخصت دیدار شد
کشته شد چون در ره دلدار کس
خونبهایش وصل دلدار است و بس
❈۱۲❈
در سرت جانا اگر سودای اوست
سر به کف نه در پی ایمای دوست
کاسه ای از استخوان پرچرک وریم
بشکن و بستان عوض ملک عظیم
❈۱۳❈
جرعه ی خون نجس انکار کن
دست در آغوش وصل یار کن
چون سر از تن عاقبت خواهی فکند
رو فکن در پای یار ارجمند
❈۱۴❈
گرگ روزی می درد آهوی تن
می خرند او را به نیکوتر ثمن
می خرند او را به ملک جاودان
ان الله اشتری از قرآن بخوان
❈۱۵❈
تا ندریده است گرگ او را شکم
زود رو بفروش آن را بیش و کم
مشتری حاضر ثمن نقد ای پسر
بهر گرگ این بره ی خود را مبر
❈۱۶❈
بره ی خود را به قربانگاه بر
کن فدای آن نگار جان شکر
یا به زیر خنجر فولاد سر
افکن اسماعیل وارش ای پسر
❈۱۷❈
کارد بر حلقوم آن نه آشکار
بذل کن آن را به تیغ آب دار
یا به میدان جهان اکبرش
بربکوب از گرزه طاعت سرش
❈۱۸❈
خنجر فرمان بر آن کن حکمران
لحظه لحظه بردی این خنجر بران
با طناب شرع بندش دست و پای
خنجر فرمان نهش بر حلق و نای
❈۱۹❈
زیر این خنجر زند گر پا و دست
بایدش برید پا دستش شکست
ای برادر این جهاد اکبر است
کار سلمانست و کار بوذر است
❈۲۰❈
گر به میدان شهادت پا نهی
یکنفس از ذبح کردن وا رهی
چوبه تیری جان برآرد از تنت
نیست آنجا غیر این یک کشتنت
❈۲۱❈
آید اما در جهاد اکبرت
هر نفس صد تیغ و خنجر بر سرت
هر نفس ذبحی و هر دم کشتنی ست
نفس را هر ساعتی جان دادنی ست
❈۲۲❈
نیمروزی می تپد در خون شهید
باشدش زان پس طلوع صبح عید
در جهاد اکبر اما سالها
باید اندر خون خود زد دست و پا
❈۲۳❈
در به روی خود بزرگی بسته بود
از میان خلق عالم رسته بود
کامنت ها