ملا احمد نراقی:نیست از من هرکه این سنت نکرد کس نباشد غیر حق یکتا و فرد
❈۱❈
نیست از من هرکه این سنت نکرد
کس نباشد غیر حق یکتا و فرد
ترک این سنت کجا باشد روا
از تو ای تو اهل دین را مقتدا
❈۲❈
در حرم دارم یکی حوری نژاد
کش مشابه مادر دوران نزاد
خلق عالم جمله روحند و بدن
او بود روح مجسم بی سخن
❈۳❈
جبرئیلی خوی و کنعانی جمال
عیسوی انفاس و بطحایی خصال
دست موسی پیمبر روی او
ارقم ضحاک کافر موی او
❈۴❈
در عذارش آذرین آذر است
غمزه ی او ذوالفقار حیدر است
چاه کنعان در زنخدانش درون
صد چو یوسف اندر آنجا سرنگون
❈۵❈
از زبانش معجز احمد عیان
چشمه خضرش نهان اندر دهان
صد هزارش کشته اسماعیل وار
هر قدم او را دو صد یعقوب زار
❈۶❈
لحن داودی و مریم عصمتی
جاه بلقیس و سلیمان حشمتی
نیست موسی طور سینا سینه اش
نی سکندر روی او آیینه اش
❈۷❈
از بهشتش نار و سیب آورده اند
نام او پستان و غبغب کرده اند
داده اندش شام قدر و صبح عید
گیسوی مشکین بناگوش سفید
❈۸❈
می کنم جفت تو آن زیبا صنم
آن کبوتر را رسانم تا حرم
من نه کابین از تو خواهم نه صداق
او ز تو نی کسوه خواهد نی وثاق
❈۹❈
ملک و مالم جمله در فرمان تو
منهم اندر خوان تو مهمان تو
چون جوان خارکش این را شنید
هوشش از سر رفت و دل در بر تپید
❈۱۰❈
آنچه دیدم آندم جوان خارکن
من چه گویم چون تو می دانی و من
آری آن داند که بعد از انتظار
مژده ی او را رسد از وصل یار
❈۱۱❈
عندلیبی نکهت گلشن شنید
پیر کنعان بوی پیراهن شنید
مرده ای را مژده ی جانی رسید
باد فروردین به بستانی وزید
❈۱۲❈
آنچه رو داد آن جوان را آن زمان
کس کجا داند که آرد در بیان
شرح آن حالت نباشد کار من
وصف او هرگز نگنجد در سخن
❈۱۳❈
ای خوش آن روز و خنک آن روزگار
کامد از یاری نشانی سوی یار
مژده ی وصلی به مهجوری رسد
در میان ماتمی سوری رسد
❈۱۴❈
لیک آندم آتش شوق وصال
آید اندر التهاب و اشتعال
گر نه آب وصل افشانی بر آن
بیم آن باشد که سوزد استخوان
❈۱۵❈
نار شوق از نار هجران تیزتر
باده اش از وصل شورانگیز تر
پس دراز است از چه شبهای فراق
صد برابر هست روز اشتیاق
❈۱۶❈
نشئه ی این باده اش بیهوش کرد
دیده اش بست و زبان خاموش کرد
در جواب پادشاه محترم
نه به لا لب را گشود و نه نعم
❈۱۷❈
گفت شه با خود که زهد و عفتش
بالغ آید با حیا و خجلتش
پادشه آمد برون از آن وثاق
رفت سوی بارگه باطمطراق
❈۱۸❈
شب همه شب پادشاه با آن خیال
چون کنم کافتد به دامم این غزال
تن دهد آید به دامادی مرا
دل خنک سازد از این شادی مرا
❈۱۹❈
این سکوتش کاش باشد از رضا
یا رسد الهامش امشب از خدا
آن جوان هم جمله شب در اضطراب
کاین چه بود آیا که فرمود آن جناب
❈۲۰❈
کرد آیا پادشاهم ریشخند
کودکی را در دهان بگذاشت قند
گفت آیا این به تسخر یا به جد
کس بود آید درین کارم ممد
❈۲۱❈
کاش رأیش برنگردد زانچه گفت
کاش بیند خواب نیکی زانچه گفت
ای خدا خوابی بر او بگمار سخت
پس مرا بیدار کن از خواب بخت
❈۲۲❈
چون درآمد صبح و سر زد آفتاب
عالمی را کرد سلطان انتخاب
پس فرستادش به نزد آن جوان
تا کند در وصلتش همداستان
❈۲۳❈
پس حدیث و آیه و افسون و دم
خواندش تا نقش گیرد این رقم
خود نشسته آن جوان چشمان به راه
تا کسی آید مگر از نزد شاه
❈۲۴❈
ناگهان آمد برید خوش لقا
در میان آورد با وی ماجرا
از پس صد آیه و سیصد خبر
آن جوان اندر رضا جنباند سر
❈۲۵❈
با بشارت باز گردید آن رسول
کرد آگه پادشه را از قبول
پس به امر شاه بزم آراستند
هم خطیب و شیخ و قاضی خواستند
❈۲۶❈
در زمانی از نحوستها بری
عقد زهره بسته شد با مشتری
پس به خلوتگاه خاص از بهر سور
زیب و زیور یافت کاخی از بلور
❈۲۷❈
تخت زرین اندر آن بگذاشتند
پرده های زرنگار افراشتند
شمع کافوری و مصباح زجاج
مسند دیبا و مسندگاه عاج
❈۲۸❈
شهر را بهر قدوم آن جوان
داده زینت جمله بازار و دکان
شمع و مشعل هر قدم افروختند
عود و صندل را بهر ره سوختند
❈۲۹❈
کوچه ها از خار و خس پرداختند
پاک از گرد و غبارش ساختند
شهر یاران در کناره صف به صف
گلعذاران در نظاره هر طرف
❈۳۰❈
پس شدند از شهر تا مسجد روان
تاجداران و امیران سروران
کامنت ها