ملا احمد نراقی:همچنانکه باقی آن داستان که من و تو داشتیم اندر میان
❈۱❈
همچنانکه باقی آن داستان
که من و تو داشتیم اندر میان
داستان آن خلیل با وفا
وان فدا کردن پسر را در منا
❈۲❈
داشتیم این قصه را اندر میان
شد سحر آمد خروس اندر فغان
قصه ی ما در میان بود ناتمام
که مؤذن رفت بر بالای بام
❈۳❈
داستان اندر میان و رفت شب
روز روزه آمد و ما تشنه لب
تشنه ی آب دم شمشیر او
سینه ام در آرزوی تیر او
❈۴❈
بر زبان آن قصه ی بن آزرم
آذر اندر سر ز شوق خنجرم
هر دو گوش من بر آواز خلیل
جان نثاران را همی گشته دلیل
❈۵❈
جان نثاران را همی گوید صلا
سوی قربانگاه و میدان بلا
من همی گفتم به حسرت ای دریغ
ای دریغ از عید قربانگاه و تیغ
❈۶❈
من درین حسرت که در گوشم سروش
گفت ای افسانه گو یکدم خموش
ای دریغاها چه باشد ای رفیق
گر تو مردی این ره و اینک طریق
❈۷❈
هر زمانی عید قربان شما
هر زمینی بنگری باشد منا
ای صفایی مرد میدانی اگر
عید قربانست هر روز ای پسر
❈۸❈
هر سر خاری که بینی خنجر است
هر سر کویی منا و مشعر است
نفخه ی عشق آید از هر سرزمین
دیده بگشا ساحت بردع ببین
❈۹❈
عید قربان در منی ای ارجمند
گوسفند و گاو و اشتر می کشند
در زمین گنجه روز اربعین
خون پاکان را به خاک آغشته بین
❈۱۰❈
حبذا از ساحت بردع زمین
مجمع عذب و اجاج کفر و دین
گنجه یا رب یا زمین کربلاست
ای رفیقان گنجه یا کوی مناست
❈۱۱❈
کربلاگر نیست چون آید به لاف
روبهان با شیرمردان در مصاف
گنجه یا رب یا منی یا مشعر است
آب زمزم یا که رود ترتر است
❈۱۲❈
این منی یا ساحت بردع زمین
عید قربان یا که روز اربعین
تیغها بنگر در آنجا آخته
روبهان بر شیرمردان تاخته
❈۱۳❈
گنجها در گنجه می بینم نهان
حبذا آن گنجهای شایگان
شیشه ی دل سوی شوشی می کشد
شهد جان از خاک شوشی می چشد
❈۱۴❈
بوی عشق آمد ز بردع بر مشام
هان و هان ای کاروان بردار گام
ناقه را محمل ببند ای ساربان
آیدم از خاک بردع بوی جان
❈۱۵❈
حبذا شط کر و رود ارس
خیز ای رابض بکش تنگ فرس
ساز راه ارمنیه ساز کن
همرهان راه را آواز کن
❈۱۶❈
عید قربان آمد ای یاران راه
گنجه و شوشی بود قربانگاه
گر سری دارید پا در ره نهید
بلکه از غمهای دوران وارهید
❈۱۷❈
من کنون رفتم سوی بردع زمین
هستم آنجا تا به روز اربعین
گر بمانم داستان گیرم ز سر
ورنه بسپارم به خنجر من چه خر
❈۱۸❈
گر بمانم زنده ما و عشق دوست
ورنه جان ما فدای راه دوست
من کنون رفتم خدا یار شما
عشق خوبان روز و شب کار شما
❈۱۹❈
روز رفت و باز آمد وقت شام
این قضیه همچو قصه ناتمام
باز شب شد نوبت افسانه شد
وین زبانم در دهان چون لانه شد
❈۲۰❈
شمع را روشن کن ای همدم که من
خویش را امشب بخواهم سوختن
بال و پر امشب بر آذر می زنم
آتش اندر خشک و در تر می زنم
❈۲۱❈
گه ز آب چشم توفان می کنم
چشم دامن رشک عمان می کنم
گه ز سوز سینه و از تف آه
آتش اندازم به ماهی تا به ماه
❈۲۲❈
گه کنم از اشک چشمان دلخراب
گه کنم از سوز سینه جان کباب
آتشی در سینه ام افروخته
شرحه شرحه پیکرم را سوخته
❈۲۳❈
امشب ای یاران گشایم سینه را
فاش سازم آتش دیرینه را
تا از این آتش نسوزی ای رفیق
تن در آب دیده ی خود کن غریق
❈۲۴❈
گرد آیید ای همه شوریدگان
سیل خون جاری کنید از دیدگان
منزل اندر خاک و خاکستر کنید
هرکجا خاکی همه بر سر کنید
❈۲۵❈
مویه آغازید و مو افشان کنید
از گریبان چاک تا دامان کنید
دستها گاهی ز غم بر سر زنید
بر زمین گاهی ز سر افسر زنید
❈۲۶❈
آتش اندر هفت خرمن افکنید
شورشی در مرد و در زن افکنید
گریه آغازید از غم های های
ناله بردارید از دل وای وای
❈۲۷❈
امشب ای همدم ز غم شوریده ام
دوش بس خواب پریشان دیده ام
دانم امشب آتشی خواهم فروخت
هم تورا هم خویش را خواهم بسوخت
❈۲۸❈
من سمندر طبعم و آتش طلب
باشد اندر آتشم عیش و طرب
داستانی آرم امشب در میان
کاتش اندازم به مغز استخوان
❈۲۹❈
گفته ام بس داستان عاشقان
گویمت امشب ولی یک داستان
کان همه از دل فراموشت شود
هم ز دل تاب و ز سر هوشت شود
❈۳۰❈
تا منی گردد فراموشت ز غم
بلکه ابراهیم و اسماعیل هم
همچو ایشان عاشقان راستین
بهر جانتان جانشان در آستین
❈۳۱❈
لیک ایشان را نه قربان نه فدا
عید عاشورا مناشان کربلا
تا ببینی عشق بالادست را
شورش این بختی سرمست را
❈۳۲❈
تا ببینی نشئه ی صهبای عشق
تا ببینی همت والای عشق
تا ببینی شوکت بازوی عشق
تا ببینی قوت نیروی عشق
❈۳۳❈
بود روزی آن رسول سرفراز
در درون حجره خلوتگاه راز
کامنت ها