ملا احمد نراقی:گفت با ایشان شه ملک بقا ای سرافرازان میدان بقا
❈۱❈
گفت با ایشان شه ملک بقا
ای سرافرازان میدان بقا
دوست گویا طور دیگر خواسته
بزم دیگر بهرتان آراسته
❈۲❈
این جهان خاکست و جای خاکیان
نوریان را هست علیین مکان
دور را اکنون زمان دی بود
فصل فروردینش آیا کی بود
❈۳❈
رخصت است اما پی جان باختن
جان فدای حکم جانان ساختن
رخصت است اما به میدان رضا
تا چه باشد حکم سلطان قضا
❈۴❈
چون شنیدند این سخن از آن جناب
پا نهادند از نشاط اندر رکاب
رو به میدان شهادت تاختند
غلغل اندر شش جهت انداختند
❈۵❈
خود و خفتان از سر و بر ریختند
گرد از میدان کین انگیختند
جان به لب سر بر کف از ملک جهان
رخشها راندند سوی لامکان
❈۶❈
بر بروها چین و دندانها به لب
تیغ بر کفها و دلها پر طرب
رخشها در قلب میدان تاختند
تیغها بر حزب شیطان آختند
❈۷❈
کفر و دین بر یکدگر آمیختند
رشته های جان هم بگسیختند
جویها کردند از خونها روان
خاکها کردند رنگ ارغوان
❈۸❈
غلغل اندر کن فکان انداختند
جانها دادند و سرها باختند
جمله سرها بر کف و جانها به لب
رو نهادی سوی میدان با طرب
❈۹❈
می نگنجیدند از شادی به پوست
سر سپردندی به دشمن جان به دوست
آن یکی را مهربان مام از قفا
کای پسر هنگام عهد است و وفا
❈۱۰❈
هین برو مادر حلالت شیر من
همرهت آن ناله ی شبگیر من
هین برو ای جان مادر سر بده
سر براه سبط پیغمبر بده
❈۱۱❈
هین برو میعاد روز محشر است
وعده ی ما خدمت پیغمبر است
وان دگر یک با برادر همعنان
جانب میدان روان گشته دوان
❈۱۲❈
کای برادر سوی میدان العجل
جان دهیم از بهر سلطان ازل
ای برادر جان کنون آید بکار
تا کنیم آن در ره آن شه نثار
❈۱۳❈
قیمت سر را کنون بشناختیم
کش به سم اسب شاه انداختیم
آن یکی در پیش روی شاه دین
می خریدی بر تن خود تیغ کین
❈۱۴❈
هرچه آید تیغ و خنجر از قضا
پیش آورده سر و دست و قفا
از پی یک جرعه آب از بهر شاه
این یکی آمیخت خون با خاک راه
❈۱۵❈
مشک خود پر کرد و برگردن فکند
راند مرکب سوی شاه ارجمند
هاتفی گفتش عیان در گوش جان
هین میفکن مشک و هان مرکب بران
❈۱۶❈
هرکه باشد تشنه ی دیدار دوست
از دم شمشیر و خنجر آب اوست
جام وصل ما پر از ماء معین
از چه سویش می کشی این پارگین
❈۱۷❈
زین نمط آن جند رحمت یک بیک
می زدندی نقد خود را بر محک
هرکجا دیدند تیری در کمان
سینه را کردند در پیشش نشان
❈۱۸❈
شاه دین چون شمع روشن در میان
گرد او یاران همه پروانه سان
آتشی از آب تیغ افروختند
جمله چون پروانه خود را سوختند
❈۱۹❈
اندر آن میدان پرشور و فتن
جمله در جان دادن و سر باختن
در سموات علی افلاکیان
جمله را انگشت حیرت در دهان
❈۲۰❈
غلغل احسنت احسنت از ملک
برگذشتی از سما و از سمک
از صوامع سرکشیده قدسیان
انت تعلم جمله را ورد زبان
❈۲۱❈
در تکاپو جنیان از هر طرف
در ره شه نقد جانهاشان به کف
آن یکی آمد به نزد شاه دین
کای ضیاء چشم خیرالمرسلین
❈۲۲❈
من یکی از چاکران حیدرم
بر گروه جن امیر و سرورم
از پی تسلیم جان برخاستم
اندرین صحرا سپه آراستم
❈۲۳❈
لشکرم بگرفت بحر و بر و کوه
از سپاهم دشت آمد در ستوه
هین بفرما تا برآریمان دمار
زین گروه بیحیای دیوسار
❈۲۴❈
خونشان با خاک ره یکسان کنیم
جسمهاشان را تهی از جان کنیم
گفت آن سلطان اقلیم رضا
قد جزاکم ربکم خیرالجزا
❈۲۵❈
دل از این ویرانه دیرم سیر شد
جان از این محنت سرا دلگیر شد
دیده ام افکنده بر جانان نظر
جان گشده سوی جانان بال و پر
❈۲۶❈
پرده افکنده است از چهرش عیان
جان گرفت از دست من اکنون عنان
جملگی رفتند همراهان من
عندلیبان بر پریدند از چمن
❈۲۷❈
آمد اینک نوبت نسرین و گل
جزوها رفتند و آمد وقت کل
از فروغ تیغ و شمشیر و سنان
فاش بنگر آتش نمرودیان
❈۲۸❈
سوی آتش می روم من چون خلیل
منجنیقم عشق او شوقم دلیل
بهر ابراهیم اگر شد ای مهان
در میان آتش آب و گل عیان
❈۲۹❈
چشمه ها کرده ز خون من روان
زخمهایم گلستان در گلستان
عشق می گفت ای خلیل روزگار
می روی در آتش ابراهیم وار
❈۳۰❈
کو تورا قربانی راه خدا
تا به دست خود کنی آن را فدا
گفت اینک غنچه های گلشنم
روشنیهای دو چشم روشنم
❈۳۱❈
اینک آمد باز باد مهرگان
غنچه ها را برد باد از گلستان
ناشگفته از نسیم صبحگاه
کرد غارت بادشان ای آه آه
کامنت ها