ملا احمد نراقی:هان بیارید آن یکی فرزند من وان یکی نوباوه دلبند من
❈۱❈
هان بیارید آن یکی فرزند من
وان یکی نوباوه دلبند من
هین بیاریدش به قربانگه برم
بهر مهمانی بسوی شه برم
❈۲❈
مادرش را گر به پستان نیست شیر
شیر جوشد از دم پیکان تیر
پس نهاد آن طفل بر قرپوس زین
با نشاط آمد سوی میدان کین
❈۳❈
پس بکفت بگرفت آن دردانه را
سوخت هم دل خویش و هم بیگانه را
شربت آبی طلب کرد از عدو
تا مگر تر سازد آن کودک گلو
❈۴❈
جانب صد تیر او را راست کرد
عشق خونریز آنچه خود می خواست کرد
شه گرفت آن طفل را بر روی دست
گرد خجلت بر رخ گردون نشست
❈۵❈
با زبان حال می گفت ای خدا
در رهت آوردم این را یک فدا
عید قربان منست اینم منی
من خلیل عهد و اینم یک فدا
❈۶❈
چون پی قربانیش بر کف نهاد
شست دشمن از کمان تیری گشاد
هین بگیر این جرعه ی آب زلال
دیگر از بی شیری ای کودک منال
❈۷❈
آمد آن تیر و نشستش در گلو
ای جهان دون تفو بر تو تفو
برگرفت آن طفل خون آلود را
آن ذبیح کعبه ی مقصود را
❈۸❈
طفل خون آلوده در آغوش شاه
شه عنان گرداند سوی خیمه گاه
کی پرستاران بگیریدش زمن
دادم از پستان پیکانش لبن
❈۹❈
پس نهادش در میان کشتگان
شد پی قربانی دیگر روان
کآمد از خرگه برون خورشیدوار
نوجوان شهزاده ی والاتبار
❈۱۰❈
قامتی زیبا چه سرو افراخته
عنبرین گیسو به دوش انداخته
چهره و چهر آفتاب از آن خجل
قامتی شمشاد پیشش پا به گل
❈۱۱❈
یوسف او را داده خط بندگی
خضر از او جویای آب زندگی
چهره ی او آیت حسن و جلال
از رخش ظاهر جلال ذوالجلال
❈۱۲❈
از لب او معجز عیسی نهان
از رخ او نور پیغمبر عیان
شد بلند از آسمان و از زمین
غغل احسنت و بانگ آفرین
❈۱۳❈
بوسه زد سلطان دین را در رکاب
با هلالی شد قرین آفتاب
کآمد اکنون نوبت من ای پدر
جان گشوده سوی میدان بال و پر
❈۱۴❈
سوی میدان شهادت رخصتی
از پس رخصت مرا هم همتی
تا در این میدان کمی جولان کنم
جان شیرین در رهت قربان کنم
❈۱۵❈
همچو اسماعیل اینها سر نهم
خنجر اندر ناوک خنجر نهم
عاشقان جام فرح آنگه کشند
تشنه لب در راه جانانشان کشند
❈۱۶❈
تشنه ی او را بجز او آب نیست
جز زجام وصل او سیراب نیست
آب خنجر نهری از آن آبهاست
متصل آن نهر با بحر بلاست
❈۱۷❈
ای بلا بر من تو از جان خوشتری
سلسبیل و کوثری یا خنجری
خنجرا گر خود تو کوثر نیستی
جان چرا بخشی بگو پس چیستی
کامنت ها